۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

یاد کنیم از شهدای عاشورای سبز 88


تصاویر شهدای عاشورا + کارت شناسایی عامل اصلی کشتار روز عاشورا

و یکسال گذشت ...

از آن روز حماسه و اتحاد که پشت دیکتاتور بزرگ و مزدوران تا دندان مسلحش را به لرزه انداخت . پرده ی آخر را از چهره ی ننگین آنان فرو انداخت و رسوا شدند قدرتمدارانی که سالها سوار بر اسب مذهب و با  نام عاشورا و حسین ، یزید وار خون و مال و جان مردمان را مکیدند

یاد آن روز بزرگ که همیشه بر تاریخ ایران جاودان خواهد ماند گرامی و جای شهدای عزیز آن روز خالی و راهشان پررهرو یادشان جاویدان پایدار باد



تصاویر چند تن از شهدای قیام عاشورا


شهرام فرجی - زیر گرفته شده توسط خودروی نیروی انتظامی


محمد علی راسخی نیا - اصابت گلوله


امیر ارشد تاج میر -زیر گرفته شده توسط خودروی نیروی انتظامی


 
مهدی فرهادی راد - اصابت گلوله

شاهرخ رحمانی - زیر گرفته شده توسط خودروی نیروی انتظامی


شبنم سهرابی - زیر گرفته شده توسط خودروی نیروی انتظامی


مصطفی کریم بیگی - اصابت گلوله


 
سید علی موسوی - اصابت گلوله




کارت شناسایی عامل اصلی کشتار عاشورا

عاشورای 88 ، عاشورای ایرانی که در تاریخ ماندگار شد

یکسال پس از آن روز اهورایی میگذرد و هنوز حال و هوای آن به همان تازگی برایم زنده است . روزی که گذشته از آنکه در تاریخ ایران ماندگار شد ، به عنوان  روزی سرنوشت ساز و نقطه ی عطفی در زندگی من ثبت و اثراتش برای همیشه بر روح و فکر من حک گردید .
یکسال از پس ششم دیماه 88 میگذرد و من در سالگرد آن روز خونین اما پر شکوه ، آواره ی دنیا گشته ام و هنوز حسرت قدری سکون و آرامش برای ثبت خاطرات و نبشته ای درخور آن روز اهورایی بر دلم سنگینی میکند .
در این سالگرد و در میان گیجی خانه به دوشی و بی وطنی چنان  تصاویر لحظه لحظه اش برایم زنده و قابل لمس است که ذرات تنم به هیجان افتاده و داغی خونهای جاری شده بر کف خیابان در این سرما وجودم را گرم کرده و سرم را پر شور و دلم را پر خون .
به گمان من که از ابتدا تا انتهای تمام حوادث تلخ و شیرین سال سبز 88 را در کنار یاران و همسنگرانم  حاضرو ناظر بوده ام و آنها را با چشمان تیزبین دوربین آماتوری ام ثبت و ضبط کرده ام  و تمام هیجان و ترس و شور و اشک و غم و فریاد ها را در تک تک ذرات وجودم  انباشته ام ، ششم دیماه 88 روزی متفاوت ، سرنوشت ساز ، و چه هراس اگر بگویم آسمانی بود .
ماجراهای پیش آمده در ماههای قبل و تولد و بلوغ جنبش نبوغ آمیز و حیرت انگیز سبز در این مدت و سرعت حوادث رخ داده چنان بود که حکومت دیکتاتوری ولایی را سخت لرزانده و سست کرده بود و پرده ها از رخ شیطانی آن افکنده بود و حاکمان زر و زور و تزویر را چنان رسوا کرده که به ناچار شمشیر از رو کشیده بودند و با همه زور و مزدورانشان بر آن بودند که این درخت به سبز نشسته را که ریشه در یکصد سال مبارزه و حق طلبی ایرانیان داشت از بیخ وبن بزنند . کار چنان تنگ شده بود که همه ی روز و شب زورمداران و مزدورانشان از بیت ضحاک گرفته تا همه ی ارکان دولت کودتایی بر این مدار میگذشت .  کسی را نمیشناختم در آن روزها که دست کم باطومی و لگدی از لمپن های شعبان بی مخ نوش جان نکرده باشد یا از نهیب بانگهای الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور در شب های پشت بامی بر خود نلرزیده یا اشکی نریخته یا گلویی فریاد نکرده باشد .
سیاهی و دروغ و فریب با همه توان حجوم آورده بود و سراسیمه قربانی می طلبید و مردمان به تنگ آمده با تمام وجود و نبوغشان  برابرش برای نجات نور و راستی و سپیدی ایستادگی میکردند .
روزها بود که سنگها بسته شده بودند و سگها رها . شهدایی سبز نثار کرده بودیم و حتی جنازه هاشان را بر دوشمان نمیگذاشتند و حتی فرصت شیون و عزا نشینی را از مادران سلب میکردند . مادران دیگر در به در از این زندان تا آن زندان در سعی بودند تا نشانی اندک از جگر گوشه هاشان بگیرند . زندانها شده بود دانشگاه و دانشگاه شده بود محل عربده کشی نوچگان سبک مغز ضحاک و هزاران هزار سطر میشود گفت از آن روزو شبها که در مجال این صفحه نیست .
در آن روزها سرکوبها اوج گرفته بود و موج دستگیریها همه ی هسته های مبارزه را در بر . بسیاری از دوستانم به زندانهای بی محاکمه افتاده بودند و برخی نیز بی خبریشان داغمان هر روز افزون تر میکرد . خیابانها پر بود از خبر چین و دستمالکش های جیره خور بگیر تا یگان های آموزش دیده و دیب صفت ماشین سرکوب .  مدتها بود که تجمعی و راهپیمایی برای محک اتحاد مردمی شکل نگرفته بود و حکومت به هر بهانه ای هر جمعی را وحشیانه پذیرایی میکرد .
یاس و نا امیدی میرفت تا طومار جنبش را بپیچد و فریاد پیروزی کودتاچیان شب و روز جار زده میشد .
من و دیگر دوستان به بند نیافتاده خسته و فرسوده از حجوم این همه غصه ، توانمان رو به زوال میرفت و دلمان هر روز بیشتر خون میشد از این ماجرای بی سرانجام و استیصال میرفت که دامنمان به زمین میخ کند . همه توانمان صرف کمک به خانواده های دوستان زندانی و خبر گرفتن از این وآن و دلجویی از آسیب دیدگان . فرصتی برای برنامه های عادی و سازمان دهی دوباره و پر کردن جای خالی دربند شدگان یا به ناچار خاموش شدگان نداشتیم و حتی مطلب نویسی و گزینش و انتشار خبرها نیز کند شده بود .
کم کم از تعقیب حوادث و رصد کردن وقایع درون حکومت و جستجوی گاف های کودتاچیان و پیگیری پروسه ی جنگ سایبری با سایتهای حامی کودتا که به مدد دلارهای نفتی روز به روز تعدادشان بیشتر و محتواشان همچنان دروغین تر و پر فریب تر میشد نیز دورتر میماندیم .
(انتشار ادامه ی این مطلب به دلایل فنی بلاگ اسپات میسر نشد . به زودی مشکل را مرتفع میکنم )

۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

گریز نا گزیر

هزار درود به تمام دوستان و همراهان  ایران سبز

بیش از 3 هفته است که از خروج ناباورانه و ناگهانی ام از ایران عزیز میگذرد. هنوز آنقدر سرگشته و گیجم از این رخداد که باورم نیست به این سادگی هزاران کیلومتر از ریشه های سبز فرو رفته ام به اعماق آن خاک پاک چنین  دور افتاده باشم . ولی هر روز که میگذرد زردی این دوری بر رخساره ی برگهایم بیشتر و بیشتر پیداست و باور این زمستان سخت غمگنانه بیشتر هویدا .
نامش چه بود نمیدانم . سفر به سرنوشت ، گریز از تقدیر ، شروع فصل تازه یا پایان یک حکایت کهنه. کدام انتخاب درست تر بود ؟ به تن و روح خریدن تازیانه های تکفیر و و فرو افتادن به کنج تاریک قفس های اهالی نفرت یا  پریدن به اوج سقوط در دره های پر رنج و حسرت غربت ؟  آیا بین این دو مرگ انتخابی هست که درست لایق وصفش باشد ؟ آیا می شود نامش انتخاب نهاد ؟ دوست من می بینی حلقه ی آزادی و حق انتخاب چه راحت چنین تنگ میشود ؟ به جرم ایستادن پای یک انتخاب ؟ به پای انتخاب حق آزادی ؟
می بینی چه ساده  به جرم خانه ساختن و خانه را آباد خواستن میشوی بی خانه و آواره ی دنیا ؟
کاش میشد فریاد کنم این هنجره ی زخمی بغض آلود را تا نهیبم فرود آید بر گوشهای خرگوشان خفته در بی خیالی این زمستان سبز کش . بشنوند و لحظه ای به خود آیند و به بیداریشان  بیاندیشند لمحه ای به اندکی از رنجهای مادران فرزند داده ؛ فرزندان زندان زده ، زندانی های غربت زده . بشنوند زجه هایی که 30 سال است از  عمق سینه ی این مادر فرتوت شده از تازیانه های ستم ، که فرزندانش را فرا میخواند . ایران مادری که مدتهاست یا عزیزانش به گور میبیند یا  رنجور و سردرگریبان به کنج قفس یا توشه بر شانه راهی  جاده های بی انتهای بی سرزمینی . یا رنجور و گرسنه و بیمار ، گم و گور و افسرده در هیاهوی مردم کش روزمرگی های سیاه و ستم زده .

کاش میدانستیم و به خاطر میسپردیم اندکی از این همه رنج و گم نمیشدیم و بی تفاوت .
در این 3 هفته که از امید سبز خبری نبود  بسیاری به مهر به یاد و نگرانش بودند و پیام دادند و او را جستند . در این مدت گم کرده ای داشتم .گم کرده ام آن استرس و تلاطم و نگرانی زیبا از شناسایی شدن و هزار ترفند و حقه زدن برای پنهان  و زنده نگه داشتن امید سبز و تداوم پیامهایش . حالا ولی بی آن نگرانی ها زیر آوار آوارگی و درد دوری عزیزترین کسانم ؛ وطنم ، به شما درود می گویم و سپاس از همه پیامهای مهرتان .
به همه میگویم ، زمستان هر چه سخت تر بهارش سبز تر .
فقط ترا به خدا در این زمستان سخت  زیر کرسیهای گرم آرامشتان هنگام پوست کندن انار زندگی ؛ از آنان که روزی دست در دست هم در خیابانها شعر یاردبستانی و سرود ای ایران میخواندید یا دود سیگار در چشم پر اشکشان میدادید ، یا درهای خانه هاتان برویشان میگشادید تا پنهانشان کنید ، یا برای نجاتشان از دست دژخیم بی پروا حمله میبردید ، یا ...، یاد کنید از یاران در بند ، یاران در رنج .
کاری کنید . دست کم اندازه ی دو دست رو به خدا ...
من هم گرچه دورم و سرگردان و پریشان ؛ یادم با شماست ؛ سرم رو به آسمان ، ریشه ام هنوز در آن خاک پاک زنده است به امید سبز

 جاویدان ایران

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

سیاه چهره های 16 آذر 88 را بخاطر بسپارید


عکس مزدوران لباس شخصی در 16 آذر پارسال


سال گذشته پس از 16 آذر ، وبلاگ خود را پر کردم از عکسهای حماسه های دانشجویان و در پستی جداگانه عکسهایی از مزدوران رژیم که به شناسایی و سرکوب دانشجویان و معترضان مشغول بودند . آن عکسها پارسال باعث رسوایی بسیاری شد و انتشار آن در سایتها و وبلاگهای بسیار ، باعث شد بسیاری از آنان در تجمعات بعدی از ترس مردم چهره های خود را بپوشانند .
متاسفانه پس از دستگیری به همت یکی از دوستان برای دور ماندن وبلاگم از دست بازجویان ، تمام محتوای وبلاگ حذف شد و امروز به یاد آن سنت رسوا گری زیبا  و در همراهی با دوستانم در وبلاگهای دیگر دوباره دست به انتشار برخی چهره های سیاه میزنیم تا این سیه رویان به خاطر داشته باشند مردم ایران چهره های اهریمنی آنان را همیشه به یاد خواهند داشت .

عکس ها از وبلاگ حرف حساب

چهره این مزدوران رژیم را بدقت بخاطر بسپارید چونکه ممکن است در مراسم 16 آذر امسال هم بخواهند عرض اندام کنند و ما دیگر نباید به این جیره خواران حقیر اجازه چنین گستاخی هایی را بدهیم و اینان بدانند همانطور که پارسال نتوانستند هیچ غلطی بکنند امسال هم نخواهند توانست کاری را از پیش ببرند .
.
برای دیدن عکسها در اندازه اصلی روی آنها کلیک کنید در ضمن آدرس عکسها فیلتر است با فیلتر شکن ببینید .


یار دبستانی من با تو همیشه دانشگاه زنده است


امروز یک روز اهورایی دیگر است . روزی از آذر که که یاران دبستانی ، آذرخش وجودشان را بر دامان ناپاک حکومت اهریمنی می افکنند و آتش خشمشان پرده های سیاه استبداد و استحمار را در بر میگیرد .
امروز وجودم سراسر شوق است و همزمان افسوس و درد . شوق از سر همبستگی دوباره ی همرزمان بی سنگرم که جانشان را فریاد میکنند بر سر دژخیمان و لرزه ای که بر اندامش می افکنند .افسوس از اینکه در میانشان نیستم تا همچون همیشه دست در دستان گرمشان گذارم و همفریادشان باشم و درد از یاد عزیزان و دوستان دانشجویم که پارسال با هم در این روز میان دود گاز اشک و آور و باطون های وحشیان وحشت زده فریاد مرگ بر دیکتاتور سر میدادیم و امروز آنان را پشت دیوارهای بلند و در بندهای مخوف اوین گم کرده ام .
بنیادگرایان بی خرد حکومتی این روزها مایوس و سرخورده از شکست های مفتضحانه اشان در عرصه های دیپلماسی بین المللی ، تحریمهای گسترده ی سیاسی و اقتصادی ، مدیریت اقتصاد داخلی و از همه مهمتر در مدیریت جامعه ی مدنی ایران ، با وجود تبلیغات گسترده ی دروغین و سرمایه گذاریهای کلان در به میدان کشیدن جامعه ی لمپن طبقات فرو دست برای عرض اندام مقابل جنبش بیدار سبز ، بیش از گذشته به زور مداری مفرط دچار شده و چاره ی عقده های شکست های خود را بیش از پیش در سرکوب گسترده ی فعالین و مخالفین جستجو میکنند .
یار دبستانی من
آگاه باشیم که پافشاری بر ادامه ی راه سبز امید همراه با خشونت پرهیزی و بیداری سیاسی و اجتماعی تنها پادزهر مقابله با جریان رو به انقراض دیکتاتوری حکومتی است .
آگاهی ، امید و همبستگی  را امروز همه با هم در سراسر دنیا بکار بسته و به زودی شاهد پیروزی را در آغوش خواهیم کشید .

یار دبستانی من 16 آذر روز فریاد آزادی ، بر تو خجسته و راهت پایدار و پر رهرو باد

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

برای رهبری که مردم خود را فتنه و میکروب می خواند !


خس و خاشاک تویی ، دشمن این خاک تویی
انگل و بیمار تویی ، میکروب و ناپاک تویی
آب منم ، سبز منم ، واکسن تو ،  پاک منم  
چرک تویی ، خدعه تویی ، فتنه و آفات تویی
زور تویی ، کور تویی ، منقل و تریاک تویی
شور منم ، نور منم ، زنده و چالاک منم
راه منم چاه تویی ،  کوه منم کاه تویی
عاقل و فرزانه نیی ، رهبر دیوانه تویی
ننگی و داغی و دغل ، تازی و ضحاک تویی
چه زنده ام چه کشته ام ، کاوه ی این خاک منم
 یاور این خاک منم ، صاحب این خاک منم

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد 
هم رونق زمان شما نیز بگذرد 
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب 
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد 
باد خزان نکبت ایام ناگهان 
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد 
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام 
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد 
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز 
این تیزی سنان شما نیز بگذرد 
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد 
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد 
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت 
این عوعو سگان شما نیز بگذرد 
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد 
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت 
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد 
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت 
ناچار کاروان شما نیز بگذرد 
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن 
تاثیر اختران شما نیز بگذرد 
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید 
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد 
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان 
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد 
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم 
تا سختی کمان شما نیز بگذرد 
در باغ دولت دگران بود مدتی 
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد 
آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه 
این آب ناروان شما نیز بگذرد 
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع 
این گرگی شبان شما نیز بگذرد 
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست 
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد 
ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف 
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد 

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

کهن دیارا ، دیار یارا


كهن ديارا، ديار يارا 
دل از تو كندم ولي ندانم
كه گر گريزم كجا گريزم؟ 
و گر بمانم كجا بمانم؟

كهن ديارا، كهن ديارا
ديار يارا، ديار يارا
دل از تو كندم ولي ندانم
كه گر گريزم كجا گريزم؟
و گر بمانم كجا بمانم؟

نه پاي رفتن نه تاب ماندن
چگونه گويم درخت خشكم
عجب نباشد اگر تبرزن 
طمع ببندد در استخوانم

دراين جهنم گل بهشتي
چگونه رويد؟ چگونه بويد؟
من اي بهاران ز ابر نيسان 
چه بهره گيرم؟ كه خود خزانم

به حکم يزدان شکوه پيري
مرا نشايد، مرا نزيبد!
چرا که پنهان به حرف شيطان 
سپرده‌ام دل که نوجوانم!

كهن ديارا، كهن ديارا
ديار يارا، ديار يارا
دل از تو كندم ولي ندانم
كه گر گريزم كجا گريزم؟
و گر بمانم كجا بمانم؟

صداي حق را سكوت باطل
در آن دل شب چنان فروكشت
كه تا قيامت دراين مصيبت
گلو فشارد غم نهانم

كبوتران را به گاه رفتن 
سر نشستن به بام من نيست
كه تا پيامي به خط جانان 
ز پاي آنان فروستانم

كهن ديارا، كهن ديارا
ديار يارا، ديار يارا
دل از تو كندم ولي ندانم
كه گر گريزم كجا گريزم؟
و گر بمانم كجا بمانم؟

آه اي ديار دور
اي سرزمين كودكي من
خورشيد سرد مغرب بر من حرام باد
تا آفتاب توست در آفاق باورم
من نقش خويش را همه‌جا در تو ديده‌ام
تاچشم بر تو دارم در خويش ننگرم

اي ملك بي‌غرور
اي مرز و بوم پير جوان‌بختی
اي آشيان كهنه سيمرغ
يك روز ناگهان
چون چشم من ز پنجره افتد برآسمان
مي‌بينم آفتاب تو را در برابرم

سفينه دل نشسته بر گل
چراغ ساحل نمي‌درخشد
در اين سياهي سپيده اي كو ؟
كه چشم حسرت در او نشانم

الا خدايا گره گشايا 
به چاره جويي مرا مدد كن
الا خدايا، الاخدايا
بود كه بر خود دري گشايم 
غم درون را برون كشانم

كبوتران را به گاه رفتن
سر نشستن به بام من نيست
كه تا پيامي به خط جانان 
ز پاي آنان فروستانم

چنان سراپا شب سيه را،
به چنگ و دندان، درآورم پوست،
که صبح عريان به خون نشيند، 
بر آستانم، در آسمانم!

كهن ديارا، ديار يارا،
كهن ديارا، ديار يارا
به عزم رفتن دل از تو كندم
ولي جز اينجا وطن گزيدن
نمي‌توانم،نمي‌توانم

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

به بهانه احظار دوباره ام به دادگاه انقلاب


کنون مرا به قربانگاه می‌برند
گوش کنید ای شمایان، در منظری که به تماشا نشسته‌اید

و در شماره، حماقت‌هایِتان از گناهانِ نکرده‌ی من افزون‌تر است!

ــ با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است.

بهشتِ شما در آرزوی به برکشیدنِ من، در تبِ دوزخیِ انتظاری بی‌انجام خاکستر خواهد شد؛ 
تا آتشی آنچنان به دوزخِ خوف‌انگیزِتان ارمغان برم که از تَفِ آن، 
دوزخیانِ مسکین، آتشِ پیرامونِشان را چون نوشابه‌یی گوارا سرکشند.

چرا که من از هرچه با شماست، از هر آنچه پیوندی با شما داشته است نفرت می‌کنم:از فرزندان و از پدرم
از آغوشِ بویناکِتان و
از دست‌هایِتان که دستِ مرا چه بسیار که از سرِ خدعه فشرده است.

از قهر و مهربانیِ‌تان
و از خویشتنم
که ناخواسته، از پیکرهای شما شباهتی به ظاهر برده است...

من از دوری و از نزدیکی در وحشتم. 
خداوندانِ شما به سی‌زیفِ بیدادگر خواهند بخشید
من پرومته‌ی نامرادم
که از جگرِ خسته کلاغانِ بی‌سرنوشت را سفره‌یی گسترده‌ام

غرورِ من در ابدیتِ رنجِ من است
تا به هر سلام و درودِ شما، منقارِ کرکسی را بر جگرگاهِ خود احساس کنم.

نیشِ نیزه‌یی بر پاره‌ی جگرم، از بوسه‌ی لبانِ شما مستی‌بخش‌تر بود
چرا که از لبانِ شما هرگز سخنی جز به‌ناراستی نشنیدم.

و خاری در مردمِ دیدگانم، از نگاهِ خریداریِ‌تان صفابخش‌تر
بدان خاطر که هیچ‌گاه نگاهِ شما در من جز نگاهِ صاحبی به برده‌ی خود نبود...

از مردانِ شما آدم‌کشان را
و از زنانِتان به روسبیان مایل‌ترم.

من از خداوندی که درهای بهشت‌اش را بر شما خواهد گشود،به لعنتی ابدی دلخوش‌ترم. 
هم‌نشینی با پرهیزکاران و هم‌بستری با دخترانِ دست‌ناخورده، در بهشتی آنچنان، ارزانیِ شما باد! 
من پرومته‌ی نامُرادم
که کلاغانِ بی‌سرنوشت را از جگرِ خسته سفره‌یی جاودان گسترده‌ام
.


گوش کنید ای شمایان که در منظر نشسته‌اید
به تماشای قربانیِ بیگانه‌یی که منم  :با شما مرا هرگز پیوندی نبوده است.


احمد شاملو