رییس
سازمان پزشکی قانونی دلیل مرگ ستار بهشتی
، کارگر وبلاگ نویس را "طبیعی "
اعلام کرد و این جنایت را از مرتبه ی حقوقی "قتل " به " مرگ مشکوک
" کاهش داد . یکی دو نفر از متهمین با
وثیقه ی 50 میلیون تومانی و چند تن دیگر
بدون وثیقه آزاد شدند و تعدادی از آنها که
در پلیس فتا و ارتش سایبری لقمه می زنند ، در دنیای مجازی با سر بالا و سینه ی
ستبر دوباره ظاهر شدند و به احتمال زیاد همین الان ، پوزخند زنان لنگ روی لنگ
انداخته و دارند همین مطلب را در وبلاگ من می خوانند. همین "طبیعی " بودن برخی امور است که وادارم کرد نکاتی را خطاب به خودمان ، حاکم
اوزما وخام شدگان و ذوب شدگان دربار ولایت
یادآور شوم .
برخلاف
دیگر دوستان مخالف و منتقد که دادشان از این اظهار نظر به شدت کارشناسانه و
پزشکانه ی ریاست محترم پزشکی قانونی درآمده
، من این رای ایشان را بسیار حکیمانه ، مسئولانه و درست ارزیابی میکنم .
به نظر
من کاملن طبیعی است که در قوه ی قضاییه ی جمهوری اسلامی یک وبلاگ نویس به جرم
اظهار نظرات و انتقاداتش در فضای مجازی و در وبلاگی که سر جمع خوانندگانش از 200
نفر تجاوز نمیکرد دستگیر بشود و برایش 200 میلیون تومان وثیقه بگذارند ( احتمالن
یک میلیون تومان به ازای هر خواننده ی وبلاگش ) و از ظن این که مبادا به فرض محال
هم بتواند آن را تامین کند و خدای نکرده آزاد شود حتی به خانواده اش خبر ندهند که وثیقه
را آماده کنند و در عوض او را بکشند و به خانواده برای تهیه ی قبر اطلاع بدهند .
در همین حال "طبیعی" است که
ضاربین و متهمین به قتل ستار که 200 میلیون وثیقه اش بود ، بعد از 2 روز بازجویی خیلی
نرم ، فقط 50 میلیون تومان وثیقه اشان باشد ( احتمالن قاضی پرونده در این مورد از رافت
اسلامی استفاده کرده چون میدانسته دستمزد ده ماه جاسوسان فضای سایبری و بازجویان
فتا همین مقدار است و توان پرداخت ندارند ) .
نظامی که در آن نخست وزیر دوران دفاع مقدس ، کاندید ریاست جمهوری ای که هفت خان نظام را
لابد طی کرده و کسی است که به دوران طلایی
امام و آرمانهای انقلاب اعتقاد دارد و میلیونها هوادار به امید اصلاح و تغییر گرد
او را گرفته اند ، با وقاحت تمام ، بدون محاکمه و بدون حتی اتهام و حکم بازداشت و حتی توضیحی (
مگر یاوه ها و دروغهایی که لابد شرعی هم هست ) زندانی میشود و همین اتفاق برای نایب امام و
جانشین رهبری نظام سالها پیشترش رخ داده و
اینها همه فقط به دلیل اعتراض و انتقاد و "گفتن
" گوشه ای از حقایق و حرفهای دل مردمان بوده ؛ چرا کشته شدن یک کارگر بینوا به همین جرم باید
غیر " طبیعی " باشد . خدا را شکر زورشان به کشتن آنها نمی رسد ولی به
ستار و امثال ما که می رسد .
یا مگر
فراموشمان شده در دهه ی 60 شوراهای سه یا چهارنفره ی منصوب رهبری و دستگاه قضایی زیر
فرمان او هزاران ( به روایتی سه هزار تا هفت هزار) زندانی سیاسی که در حال طی کردن حکم زندانشان بودند
را ناگهان با حکم فقاهتی و حکومتی به چوبه ی دار و دیار عدم سپردند . همین روزها
سالگرد قتل فجیع داریوش فروهر و همسرش است که در منزلشان به بدوی ترین روشهای جنایت
، کشته و بدنشان
تکه تکه شد . جرمشان چه بود و قاتلین کجایند ؟ کسی نفهمید چرا که سران نظام در همان زمان
آنان را نه دشمنان نظام بلکه " دوستان قهر کرده " و "میهن پرستان
نادان " تلقی کرده بودند . پس جرمشان فقط میتوانسته قهرشان باشد یا وطن پرستی
اشان .
چند سال پیش سعید حجاریان نخبه ی نظام ، تئوریسین
انقلاب و مشاور آیت الله خمینی که حالا تئوریسین اصلاحات در انقلاب شده بود در روز روشن در خیابان گلوله به مغزش شلیک میشود
و ضاربش که از نیروهای ولایی است و حکم شرعی یا همان دستور قتل را را از یک آیت
الله دریافت کرده بود بدون تنبیه آزاد میشود . اضافه کنید مرگ "طبیعی "
سعیدی سیرجانی را در زندان ، یا قتلهای
زنجیره ای که پرونده ی به آن بزرگی با آن همه قربانی اش بازنشده به محاق رفت . یا قتل
فاجعه بار مخالفان در خارج از کشور که برخی قاتلین پس از معامله های سیاسی با غرب
آزاد میشوند و همچون قهرمان در بازگشت از کشور از آنان استقبال رسمی می شود و
پاداش ها دریافت میکنند . نزدیکتر در حوادث 18 تیر 78 و جریان حمله ی وحشیانه به کوی دانشگاه که اشک آقا را هم درآورد و ایشان حتی حاضر شدند جان ناقابلشان را
در گروی آبروی خدشه یافته ی نظام بگذارند ، در نهایت یک سرباز وظیفه به جرم دزدیدن
ریش تراش تنبیه شد و پرونده بستانده شد .
خیلی
از این پرونده ها داریم که حتی باز نشد و در سکوت ، انسانهای زیادی در قبرستان
فراموشی دفن شدند و بسیاری از جنایتهایی که از سر پیگیری و حساسیت جامعه و یا بی
مبالاتی قاتلان و عاملان تابلو شد و پرونده برایشان باز شد و بعد با تحمیر و تحمیق
جامعه و با به سخره گرفتن قوانین فقهی و
مدنی و شارموتی بازی دستگاه قضا بستانده شد .باز هم نزدیکتربیاییم ، همین سه سال پیش وقتی پسر مشاور اعظم نظام در کهریزک به همراه
جوانان نازنین بی نام و نشان دیگری در
رخدادهای 88 با تزریق بطری و" مننژیت " به زور و کاملن "طبیعی " مردانده میشوند و باز رسوایی
به بار می آید و سبب میشود اشک "مظلومیت
" آقا از "جان ناقابلش " در راه نظام سرازیر گردد ولی همچنان قاتلینشان به علو درجات در دستگاههای نظام میرسند
، این چه انتظار بیهوده ای است که مرگ یک جوان گمنام کارگر که دیپلم هم نداشته را "قتل " بخوانند و
"غیر طبیعی " بدانند (این جمله
را به کنایه از نگاه حاکمان گفتم . روح
بلند او شاد باشد که خفت خفتن و دم بر نیاوردن را نپذیرفت و خونش را در کالبد مرده
ی جامعه ی مدنی ایران دمید و بی شک
برگزیده و جاوید در ذهن ایرانیان باقی
خواهد بود ) .
و
طبیعی است که ریاست پزشکی قانونی به سوگند پزشکی اش هم عمل نکند و با دلایل یاوه
قتلی را مرگ جلوه دهد . در این کشور نه رهبر به سوگند قانون اساسی اش عمل میکند ،
نه ناظرین او در مجلس خفتگان منصوب خود او به وظایف الکی اشان . نه رییس جمهور قلابی
اش به سوگندش در قبال منافع ملی و ملت ایران پایبند است و نه نماینده های مردم (بخوانید رهبری ) در مجلس
به ظاهر اسلامی . هیچکس در هیچ شرایط برای هیچ فاجعه یا اشکالی مسئول و پاسخگو
نیست و همه تقدس و عصمت خود را با مراتبی از اصل ولایت ارث گرفته اند و مردم چه
کاره اند که پاسخ بخواهند . همه چیز در این نظام از جمله جمهوریت ، اسلامیت ، قانون اساسی و قوای سه گانه فکاهی و
کاریکاتوری است و شعاری و صوری و به نحو تهوع آوری مسخره و چندش . چه انتظاری می
شود از دستگاه قضای چنین سیستمی داشت .
آری ؛ سالهاست
که ثابت شده این "طبیعی" است که در این نظام هزینه ی "گفتن" بیش از "کشتن" باشد . جریمه ی گفتن "مرگ" باشد و کشتنِ
"صدا " شایسته ی پاداش .
من اظهار نظر رسمی ریاست پزشکی قانونی را که آگاهانه بر زبان
میراند ، یک اعتراف می دانم . ایشان با اذعان زیرکانه به مرتبه ای که نظام از حقارت و عصبیت فرو افتاده ، با
ظرافت این حقیقت را به ما یاد آور میشوند که : " در این نظام مرگ ستار بهشتی طبیعی است " یا ساده ترش اینکه : " در این نظام
اصولن مرگ طبیعی است ! " .
و راست
هم می گوید . سندش هم همه ی آمارها از بیماریها و تصادفات و صوانح و پارازیت و نحوه
ی مراقبت از آسیب دیدگان بلایای طبیعی گرفته تا کشتگان اعتراضات مدنی و زندانیان عقیدتی
و اعدام های سیاسی و غیر سیاسی که نه توسط دشمنان قسم خورده که توسط خود حاکمان
منتشر میشود . یک نگاه به روزنامه ها و آرشیو خبرها از سال اول انقلاب تا حالا
بیاندازیم . هفته ای نبوده خبر از کشتار و شهادت و مرگ و جنگ و شکنجه و دستگیری و
بازجویی نبوده باشد . خودی و غیر خودی یا در آن جبهه ی مرزی یا دراین جبهه ی درون
مرزی ، برون جناحی و حتی درون جناحی کشته شدند و میشوند و خواهند شد .
و حقیقت مهم دیگر این که من و شما فارغ از هر تفکر و گرایش فکری و مذهبی
و قومی و سیاسی ، همین یک دلیل را اساسی
ترین مبنای مخالفت خود با چنین نظامی می
دانیم ، یا شایسته است که بدانیم . برهانی
که به تنهایی کفایت میکند تا با تمام وجود و در کنار هم به همه ی ارکان این نظام مرگ
آور "نه" بگوییم .
حکومتی
که به جان شهروندانش هیچ بهایی نمی دهد و هیچ
احترامی و مسئولیتی برای ابتدایی ترین حق
انسان یعنی "زندگی " قایل نیست ، از هر سنخ و هر "ایسم" و از هر مذهب و از هر گرایشی که باشد ، امروزه از
نظر بیشتر مردمان مطرود است . و این مبنایی
ترین پیامی است که ستار بهشتی ها بر آن جان فشاندند و باید آن را بارها فهمید و بارها
فریاد کرد .
حاکمان
، طرفداران یا مزدوران حکومتی که در آن مرگ و کشتار " طبیعی" است ؛ اگر فکر میکنند که برای مردمان هم ، مرگ آدمیان از هر صنف و عقیده و قومیتی "طبیعی " شده و خبر کشته شدن هموطنانشان می شنوند و سری تکان می
دهند و دیر یا زود فراموششان میشود، سخت
در اشتباهند . "زندگی " موهبتی است که جان هیچ انسانی ، سلب کردن حق آن را از کسی ، آن هم از بهترین فرزندان این مرزو بوم بر نمی
تابد و فراموش نمی کند، حتی اگر امروز قامت و کرامت انسانی امان زیر بار سنگین
روزگار تیره ای که شما برایمان ساخته اید خمیده باشد و گلوهامان نای فریاد برآوردن
نداشته باشد .
برای همین است که پس ازسالها دروغ و فریب و
پنهان کاری ، پرونده های کشتارهای دهه ی 60 و شهیدان جنگ تحمیل شده از بی درایتی
های شما که هزاران جوان نازنین این سرزمین را از حق زیستن ، و ایران را از حق
داشتن آنها محروم کرد گشوده شده است و نسل تازه با ولع بیشتر به دنبال کشف حقیقت
است و شما را در دادگاههای نمایشی و دست کم در دادگاههای وجدان و آگاهی درونی خویش
محکوم میکند و آن را سینه به سینه ، وبلاگ به وبلاگ ، ایمیل به ایمیل منتشر میکنند
. آری خونها ی ریخته شده به رگهای ایران باز میگردند .
این
بزرگترین شکاف میان ما و شما ، ملت و حکومت است . برای نسل ما هیچ قداستی بالاتر از قداست جان
آدمیان که هدیه ی نخست خداوند به آنهاست ، هیچ حقی برتر از حق آزادانه زیستن که هدیه ی دوم اوست ، و هیچ اصالتی بالاتر از اصالت "انسان " و "زندگی "
نیست . این اصلی ترین دعوای میان ما و شما و اصیل ترین دلیل مقاومت و مبارزه ی ما در برابر نظام
"مرگ " و شیون و دل مردگی است . نظامی که شما بدان قداست می بخشید و از جیب و
جان مردم ، ضحاک وار هزینه ی دوامش می کنید . نسل ما نه انقلابی است و نه اهل مرگ و خشونت و
تباهی . سیمرغی است که بالی از شور زندگی و بال دیگری از
شعور انسانی می سازد و ترانه ی آزادی را شادانه می سراید و بساط
شما را با آتش آگاهی برخواهد چید .
آری ؛ جنبش " زندگی " جنبشی سرکوب نشدنی است
حتی با ابزارهای "قتل " و "مرگ" و "جهل " و "بردگی
" .