۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

نسرین ستوده ، بانوی اول ایران را دریابیم





https://sphotos-b.xx.fbcdn.net/hphotos-snc7/575304_10151415202550817_1367314610_n.jpg

 نسرین بدون تردید یکی از  بانوان ایرانی است که در تاریخ اسطوره خواهد شد . ویژگیهای منحصر بفردی دارد که در دنیا کم نظیر است و هنوز آنطور که باید شناخته نشده است  . او نماینده ی شایسته ای از نسل بانوان فرهیخته و جنبش حق طلبانه ی آنان است . همسری عاطفی که تابو ها را شکست با دستبند بر گردن همسرش در برابر دوربینها و چشمها  حلقه ی عشق زد و او را بوسید . مادری که به خاطر حق ملاقات فرزندانش و در عین حال پرهیز از اجبار حجاب چادر می جنگد ،وکیلی که برای دفاع جسورانه از مردان و زنانی که به جرم دفاع از حقوق بشر به زندان اهریمن افتاده اند ، بیشتر از هر مرد ی تلاش کرد و در نهایت به همین جرم خود زندانی شد . نامه ها و فریادهایش و دفاعیات جانانه اش در بیدادگاهها بارها خواندنی است و ستودنی و ماندگار . او صدای زنانی است که امروز در جهان روز منع خشونت علیه آنان است ولی در ایران حتی از سوی حاکمیت نیز از حداقل حقوق مبتنی بر همین قانون اساسی نیمبند و ناقص هم محرومند
نسرین ستوده بعد از یک ماه و یک هفته اعتصاب غذا به شدت لاغر شده و امروز در ملاقات کابینی با همسر خود تاکید کرد: من نمي‌توانم اينجا بنشينم و دست رو دست بگذارم تا اينها هركاري دلشان مي‌خواهد با بچه‌ي من و خانواده‌ام 
بكنند.
 هفته ی گذشته سرانجام اجازه ی ملاقات با فرزندانش را یافت ولی برای دفاع از تمام حقوق نادیده گرفته شده ی زندانیان سیاسی بر اعتصابش پای می فشارد .

با 
بانوی ستودنی صدای تو را جهان شنید و به احترام ایستادگی ات کلاه از سر برداشت. تو صبر، مقاومت و شجاعت زنانه را معنایی دوباره بخشیدی. سلامتی تو 
خواستهی تک تک ماست. لحظه ها را میشماریم برای پایان اعتصاب غذایت ، آزادی ات و در آغوش کشیدن آزادانه ی همسر و فرزندانت

اعکسی که در تاریخ ماندنی شد و هزاران حرف از امروز ایران و بانوانش دارد



جان نسرین در خطر است ، پیش از این که دیر شود فریاد او را به گوش همه برسانیم . تجربه نشان داده همه گیر شدن اخبار یک زندانی حاکمیت را وادار به رعایت حقوقشان میکند 
نسرین دارد بغض های همه ی ما را فریاد می کند .او و فرزندان نازنیش را  تنها نمی گذاریم 


.او هم مثل همه ی ما خانواده دارد . حتی وقتی لحظه ای به رفتاری که با این خانواده میشود میاندیشی درد تمام وجودت را میسوزاند . این درد را به موج همبستگی برای نجات و نشاط او تبدیل کنیم 







و جرم او این است : 

 


۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

مرگ و قتل ؛ جنبش زندگی



رییس سازمان پزشکی قانونی دلیل  مرگ ستار بهشتی ، کارگر وبلاگ نویس را  "طبیعی " اعلام کرد و این جنایت را از مرتبه ی حقوقی "قتل " به " مرگ مشکوک "  کاهش داد . یکی دو نفر از متهمین با وثیقه ی 50 میلیون تومانی  و چند تن دیگر بدون وثیقه آزاد شدند و تعدادی از آنها  که در پلیس فتا و ارتش سایبری لقمه می زنند ، در دنیای مجازی با سر بالا و سینه ی ستبر دوباره ظاهر شدند و به احتمال زیاد همین الان ، پوزخند زنان لنگ روی لنگ انداخته و دارند همین مطلب را در وبلاگ من می خوانند.  همین "طبیعی " بودن برخی امور است که  وادارم کرد نکاتی را خطاب به خودمان ، حاکم اوزما وخام شدگان و  ذوب شدگان دربار ولایت  یادآور شوم .
برخلاف دیگر دوستان مخالف و منتقد که دادشان از این اظهار نظر به شدت کارشناسانه و پزشکانه ی  ریاست محترم پزشکی قانونی درآمده ، من این رای ایشان را بسیار حکیمانه ، مسئولانه  و درست ارزیابی میکنم .
به نظر من کاملن طبیعی است که در قوه ی قضاییه ی جمهوری اسلامی یک وبلاگ نویس به جرم اظهار نظرات و انتقاداتش در فضای مجازی و در وبلاگی که سر جمع خوانندگانش از 200 نفر تجاوز نمیکرد دستگیر بشود و برایش 200 میلیون تومان وثیقه بگذارند ( احتمالن یک میلیون تومان به ازای هر خواننده ی وبلاگش ) و از ظن این که مبادا به فرض محال هم بتواند آن را تامین کند و خدای نکرده  آزاد شود حتی به خانواده اش خبر ندهند که وثیقه را آماده کنند و در عوض او را بکشند و به خانواده برای تهیه ی قبر اطلاع بدهند . در همین حال "طبیعی"  است که ضاربین و متهمین به قتل ستار که 200 میلیون وثیقه اش بود ، بعد از 2 روز بازجویی خیلی نرم ، فقط 50 میلیون تومان وثیقه اشان  باشد ( احتمالن قاضی پرونده در این مورد از رافت اسلامی استفاده کرده چون میدانسته دستمزد ده ماه جاسوسان فضای سایبری و بازجویان فتا همین مقدار است و توان پرداخت ندارند ) .  
نظامی  که در آن نخست وزیر دوران دفاع مقدس  ، کاندید ریاست جمهوری ای که هفت خان نظام را لابد طی کرده و  کسی است که به دوران طلایی امام و آرمانهای انقلاب اعتقاد دارد و میلیونها هوادار به امید اصلاح و تغییر گرد او را گرفته اند ، با وقاحت تمام ،   بدون محاکمه و  بدون حتی اتهام و حکم بازداشت و حتی توضیحی ( مگر یاوه ها و دروغهایی که لابد شرعی هم هست )  زندانی میشود و همین اتفاق برای نایب امام و جانشین رهبری نظام  سالها پیشترش رخ داده و  اینها همه  فقط به دلیل اعتراض و انتقاد و "گفتن " گوشه ای از حقایق و حرفهای دل مردمان  بوده ؛  چرا کشته شدن یک کارگر بینوا به همین جرم باید غیر " طبیعی " باشد . خدا را شکر زورشان به کشتن آنها نمی رسد ولی به ستار و امثال ما  که می رسد .
یا مگر فراموشمان شده در دهه ی 60 شوراهای سه یا چهارنفره ی منصوب رهبری و دستگاه قضایی زیر فرمان او هزاران ( به روایتی سه هزار تا هفت هزار)  زندانی سیاسی که در حال طی کردن حکم زندانشان بودند را ناگهان با حکم فقاهتی و حکومتی به چوبه ی دار و دیار عدم سپردند . همین روزها سالگرد قتل فجیع داریوش فروهر و همسرش است که در منزلشان به بدوی ترین روشهای جنایت ،   کشته و  بدنشان تکه تکه شد . جرمشان چه بود و قاتلین کجایند  ؟ کسی نفهمید چرا که سران نظام در همان زمان آنان را نه دشمنان نظام بلکه " دوستان قهر کرده " و "میهن پرستان نادان " تلقی کرده بودند . پس جرمشان فقط میتوانسته قهرشان باشد یا وطن پرستی اشان .
 چند سال پیش سعید حجاریان نخبه ی نظام ، تئوریسین انقلاب و مشاور آیت الله خمینی که حالا تئوریسین اصلاحات در انقلاب شده بود  در روز روشن در خیابان گلوله به مغزش شلیک میشود و ضاربش که از نیروهای ولایی است و حکم شرعی یا همان دستور قتل را را از یک آیت الله دریافت کرده بود بدون تنبیه آزاد میشود . اضافه کنید مرگ "طبیعی " سعیدی سیرجانی  را در زندان ، یا قتلهای زنجیره ای که پرونده ی به آن بزرگی با آن همه قربانی اش بازنشده به محاق رفت . یا قتل فاجعه بار مخالفان در خارج از کشور که برخی قاتلین پس از معامله های سیاسی با غرب آزاد میشوند و همچون قهرمان در بازگشت از کشور از آنان استقبال رسمی می شود و پاداش ها دریافت میکنند . نزدیکتر در حوادث 18 تیر 78 و جریان حمله ی وحشیانه  به کوی دانشگاه که اشک آقا را هم  درآورد و ایشان حتی حاضر شدند جان ناقابلشان را در گروی آبروی خدشه یافته ی نظام بگذارند ، در نهایت یک سرباز وظیفه به جرم دزدیدن ریش تراش تنبیه شد و پرونده بستانده شد .
خیلی از این پرونده ها داریم که حتی باز نشد و در سکوت ، انسانهای زیادی در قبرستان فراموشی دفن شدند و بسیاری از جنایتهایی که از سر پیگیری و حساسیت جامعه و یا بی مبالاتی قاتلان و عاملان تابلو شد و پرونده برایشان باز شد و بعد با تحمیر و تحمیق جامعه  و با به سخره گرفتن قوانین فقهی و مدنی و شارموتی بازی دستگاه قضا بستانده شد .باز هم نزدیکتربیاییم ،  همین سه سال پیش  وقتی پسر مشاور اعظم نظام در کهریزک به همراه جوانان نازنین  بی نام و نشان دیگری در رخدادهای 88 با تزریق بطری و" مننژیت " به زور و کاملن  "طبیعی " مردانده میشوند و باز رسوایی به بار می آید و سبب میشود  اشک "مظلومیت " آقا از "جان ناقابلش " در راه نظام سرازیر گردد ولی همچنان  قاتلینشان به علو درجات در دستگاههای نظام میرسند ، این چه انتظار بیهوده ای است که مرگ یک جوان گمنام کارگر که دیپلم  هم نداشته را "قتل " بخوانند و "غیر طبیعی " بدانند  (این جمله را به کنایه  از نگاه حاکمان گفتم . روح بلند او شاد باشد که خفت خفتن و دم بر نیاوردن را نپذیرفت و خونش را در کالبد مرده ی جامعه ی مدنی ایران دمید  و بی شک برگزیده  و جاوید در ذهن ایرانیان باقی خواهد بود )   .
و طبیعی است که ریاست پزشکی قانونی به سوگند پزشکی اش هم عمل نکند و با دلایل یاوه قتلی را مرگ جلوه دهد . در این کشور نه رهبر به سوگند قانون اساسی اش عمل میکند ، نه ناظرین او در مجلس خفتگان منصوب خود او به وظایف الکی اشان . نه رییس جمهور قلابی اش به سوگندش در قبال منافع ملی و ملت ایران پایبند است  و نه نماینده های مردم (بخوانید رهبری ) در مجلس به ظاهر اسلامی . هیچکس در هیچ شرایط برای هیچ فاجعه یا اشکالی مسئول و پاسخگو نیست و همه تقدس و عصمت خود را با مراتبی از اصل ولایت ارث گرفته اند و مردم چه کاره اند که پاسخ بخواهند . همه چیز در این نظام از جمله  جمهوریت ، اسلامیت  ، قانون اساسی و قوای سه گانه   فکاهی و کاریکاتوری  است و شعاری و صوری  و به نحو تهوع آوری مسخره و چندش . چه انتظاری می شود از دستگاه قضای چنین سیستمی  داشت .  
آری ؛ سالهاست که ثابت شده این  "طبیعی"  است که در این نظام  هزینه ی  "گفتن"  بیش از  "کشتن"  باشد . جریمه ی گفتن "مرگ" باشد و کشتنِ  "صدا " شایسته ی  پاداش  .
من  اظهار نظر رسمی  ریاست پزشکی قانونی را که آگاهانه بر زبان میراند ، یک اعتراف می دانم . ایشان با اذعان زیرکانه به  مرتبه ای که نظام از حقارت و عصبیت فرو افتاده   ، با ظرافت  این حقیقت  را به ما یاد آور میشوند که  : " در این نظام مرگ  ستار بهشتی طبیعی است  " یا ساده ترش اینکه : " در این نظام اصولن مرگ طبیعی است ! "  .
و راست هم می گوید . سندش هم همه ی آمارها از بیماریها و تصادفات و صوانح و پارازیت و نحوه ی مراقبت از آسیب دیدگان بلایای طبیعی گرفته تا کشتگان اعتراضات مدنی و زندانیان عقیدتی و اعدام های سیاسی و غیر سیاسی که نه توسط دشمنان قسم خورده که توسط خود حاکمان منتشر میشود . یک نگاه به روزنامه ها و آرشیو خبرها از سال اول انقلاب تا حالا بیاندازیم . هفته ای نبوده خبر از کشتار و شهادت و مرگ و جنگ و شکنجه و دستگیری و بازجویی نبوده باشد . خودی و غیر خودی یا در آن جبهه ی مرزی یا دراین جبهه ی درون مرزی ، برون جناحی و حتی درون جناحی کشته شدند و میشوند و خواهند شد .
و حقیقت  مهم دیگر این که  من و شما فارغ از هر تفکر و گرایش فکری و مذهبی و قومی و سیاسی ، همین یک دلیل را  اساسی ترین مبنای مخالفت خود با چنین نظامی  می دانیم ،  یا شایسته است که بدانیم . برهانی که به تنهایی کفایت میکند تا با تمام وجود و در کنار هم به همه ی ارکان این نظام مرگ آور  "نه" بگوییم .
حکومتی  که به جان شهروندانش هیچ بهایی نمی دهد و هیچ احترامی  و مسئولیتی برای ابتدایی ترین حق انسان یعنی "زندگی " قایل نیست ، از هر سنخ و هر "ایسم"  و از هر مذهب و از هر گرایشی که باشد ، امروزه از نظر بیشتر مردمان  مطرود است . و این مبنایی ترین پیامی است که ستار بهشتی ها بر آن جان فشاندند و باید آن را بارها فهمید و بارها فریاد کرد .
حاکمان ، طرفداران یا مزدوران حکومتی  که در آن  مرگ و کشتار " طبیعی" است ؛  اگر فکر میکنند  که برای مردمان هم ، مرگ  آدمیان از هر صنف و عقیده و قومیتی  "طبیعی "  شده و  خبر کشته شدن هموطنانشان می شنوند و سری تکان می دهند و دیر یا زود فراموششان میشود،  سخت در اشتباهند . "زندگی " موهبتی  است که جان هیچ انسانی  ، سلب کردن حق آن را از کسی ،  آن هم از بهترین فرزندان این مرزو بوم بر نمی تابد و فراموش نمی کند، حتی اگر امروز قامت و کرامت انسانی امان زیر بار سنگین روزگار تیره ای که شما برایمان ساخته اید خمیده باشد و گلوهامان نای فریاد برآوردن نداشته باشد .
 برای همین است که پس ازسالها دروغ و فریب و پنهان کاری ، پرونده های کشتارهای دهه ی 60 و شهیدان جنگ تحمیل شده از بی درایتی های شما که هزاران جوان نازنین این سرزمین را از حق زیستن ، و ایران را از حق داشتن آنها محروم کرد گشوده شده است و نسل تازه با ولع بیشتر به دنبال کشف حقیقت است و شما را در دادگاههای نمایشی و دست کم در دادگاههای وجدان و آگاهی درونی خویش محکوم میکند و آن را سینه به سینه ، وبلاگ به وبلاگ ، ایمیل به ایمیل منتشر میکنند . آری خونها ی ریخته شده به رگهای ایران باز میگردند .
این بزرگترین شکاف میان ما و شما ، ملت و حکومت است .  برای نسل ما هیچ قداستی بالاتر از قداست جان آدمیان که هدیه ی نخست خداوند به آنهاست ، هیچ حقی برتر از حق آزادانه  زیستن که هدیه ی دوم اوست ، و  هیچ اصالتی بالاتر از اصالت  "انسان " و "زندگی " نیست  .  این اصلی ترین دعوای میان ما و شما و اصیل  ترین دلیل مقاومت و مبارزه ی ما در برابر نظام "مرگ " و شیون و دل مردگی  است  . نظامی که شما بدان قداست می بخشید و از جیب و جان مردم ، ضحاک وار هزینه ی دوامش می کنید .  نسل ما نه انقلابی است و نه اهل مرگ و خشونت و تباهی  .  سیمرغی است که بالی از   شور زندگی  و بال دیگری از شعور انسانی  می سازد و ترانه ی آزادی را شادانه می سراید  و  بساط شما را با آتش آگاهی  برخواهد چید .
آری ؛  جنبش " زندگی " جنبشی سرکوب نشدنی است حتی با ابزارهای  "قتل " و  "مرگ" و "جهل " و "بردگی " .

۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

ما بَردگان خواب زده !





"ستار بهشتی  " وبلاگ نویسی بود که گهگاهی مثل من قلم در خون دل یا نور وجودش میزد و مینوشت . هفته ای از دستگیری اش نگذشته (به نقل از خانواده اش ) جنازه اش را به خانه باز گرداندند   . مثل خیلی های دیگر در این سالیان و به ویژه این روزها او هم رهسپار قبرستان فراموشی ما میشود .   از دست دادن شریف ترین فرزندان این سرزمین ، همانان که این شب های تاریک بیش از هر زمانی به نورشان محتاجیم ، خسرانی است که کسی را یارای وصف آن نیست . این دل نبشته را به یاد او  تقدیم به همه ی بیدارگران و خفتگان ، بیدادگران و بردگان می کنم . 


 ما بَردگان خواب زده 


صدای چکمه های "نگهبان  شب " ،در میان پچ پچه های "بردگان شب زده ی هراسناک "  می پیچد . فرمان  "خاموشی " صادر شده  و گزمه فریاد بر می آورد " شهر در امن و امان  است  ، بخوابید که ارباب  بیدار است ! " .
گزمه های ارباب تاریکی در شهر به راه می افتند تا نوری از پستویی به بیرون راه نیافته باشد .  در حجم سرما زده ی تاریکی مطلق "چراغ " دیگری را از میان بردگان بیرون می کشند و "جان روشنش " خاموش می شود .
پچ پچه ها میان بردگان از سر گرفته می شود .کسانی به یادش شمع روشن می کنند . کسانی سر به زیر پتو می کشند . کسانی فریاد می زنند که خاموش ، وقت خواب است .
 کسی نجوا می کنند ، "نور را در پستوی خانه نهان باید کرد " . گروهی نه می شنوند و نه میگویند . گروهی خود را به نشنیدن و ندیدن می زنند و در سودای  تکرار یک فردا فرو میروند  . گروهی دور قصه گو جمع شده اند تا بدانند سرنوشت حرمسرای دربار عثمانی چه می شود .
 دختری  به دنبال کور سوی ستاره ی بختش از میان آسمان دود زده ی شهر زیرلب شعر می خواند .  پسری هواسش را جمع یافتن خدعه ای برای همبستری با زنی کرده که کمی از پاهای عریانش را صبح در کوچه دیده بود . کسانی شوخی هاشان را با ارباب و بردگان برای دیگران پیامک میکنند و نیش خند همه را در می آورند و دل بعضی ها خنک میشود .   
تاجری  قیمت درهم و دینار خوابش را ربوده . زنی به فکر اینست که سرطان خون دختر بچه اش چه ربطی به  پارازیت های ارباب دارد  . کودکی به فکر صبحانه ی فرداست که نکند حالا که برای برادر بیمارش داروی گران خریده اند از چای و پنیر خبری نباشد . 
پدری به فکر پسری است که جوانی اش را دود گرفته . زنی مطلقه به رویای سهمیه ی ماهانه ی مهریه ای است که  این روزها سکه اش بیش از تنش می ارزد . مادری با خود کلنجار می رود برای  شکم فرزندش فردا با قصاب محل گرم تر بگیرد یانه .  جوانی  نقشه ی فرار را می کشد . معلمی به فکر موضوع انشایی است که فردا به بچه ها بدهد : " جهل بدتر است یا جنگ  ! " .
 مرد "سپاهی" به فکر "سیاستی " برای "نزدیک " شدن به ارباب .  سیاستمداری در اندیشه ی  "دکانی" تازه .  نویسنده ای به فکر تاخت زدن قلم با  درهم  .   خواننده ای در فکر هجوی "خفن" برای "رپ "  . بازنشسته ای در اندیشه ی اینکه برای سفره اش " اوباما بهتر است یا رامنی "  . 
زاهدی  در اندیشه ی تجارت معرفت . عابدی در اندیشه ی خریدن بهشت  . کشاوزی به فکر فروختن زمین روستایش و خریدن تکه ای از آسمان در شهر . کاسبی به فکر چین و دانشمندی به فکر غرب . جنگلبانی به فکر معامله ی چند درخت با یک آلونک .
  کسی هم هست که سخت نگران جنگ و کشتار است : رفتگری که پسرش رفته سربازی ... کسانی هم به فکر آنچه بر سرزمین بردگان  می رود سری تکان می دهند و در بغضشان فرو می روند . 
فریاد "نگهبان خاموشی " دوباره رعشه به تنها می اندازد . دستور ارباب به "ذهن های مشوش "  بردگان "شریف " ابلاغ  میشود که "خاموش ! "  . و گزمه ها چراغها و شمعهای  بیشتری درو میکنند  . بردگان همه به خواب می روند .....

بردگان همیشه خوب می خوابند ...
بردگان برای رویاهاشان همیشه خوب می خوابند ..
فردا تمام نجواها فراموش میشود و " زندگی بردگی  " جریانش  از سر میگیرد و  بردگان خو گرفته به تاریکی ، به زودی عادت می کنند که با چراغهای  کمتر هم بسازند . همانطور که عادت کردند با لقمه نانی کمتر ، با رویاهایی کمتر ...
 فردا  بردگان  " آتش " وجودشان را  برای لقمه نانی و سقفی و گلیمی و ... به جان هم می کشند . 

برده ها باهم می جنگند ...

برده ها همه خوب می جنگند ...

برده ها به دنبال رویاهاشان همیشه باهم خوب می جنگند

حکیمی از میان بردگان زمزمه میکند  " نور را در وجودمان کشته اند وقتی درونمان تاریک است ، چه باک که چراغی از شهر کمتر شود "

دیوانه ای فریاد میزند :  " بردگان  به یاد نمی آورد که چه شد  که نور درونشان  کم کم بی سو شد  "  . قهقهه سر میدهد و ادامه میدهد :  " بردگان هیچیک خود را برده نمی دانند ، درست مثل  ما دیوانگان ! "  
گزمه ای دیوانه را خاموش میکند .

و حکیم فکر می کند  " نوری که در پستو نهان کرده بود دیری است که خاموش شده . نوری که در پستو نهان باشد محکوم به خاموشی است !  ارباب این را خوب میداند "  

و دوباره شب میشود . 

بردگان شب را دوست دارند .

 بردگان برای تکرار خواب هایشان همیشه شب را دوست داشته اند !

در شب ، قبرستان بردگان اما روشن است .. از جسدهای عده ای هنوز نور می تابد ....