۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

گریز نا گزیر

هزار درود به تمام دوستان و همراهان  ایران سبز

بیش از 3 هفته است که از خروج ناباورانه و ناگهانی ام از ایران عزیز میگذرد. هنوز آنقدر سرگشته و گیجم از این رخداد که باورم نیست به این سادگی هزاران کیلومتر از ریشه های سبز فرو رفته ام به اعماق آن خاک پاک چنین  دور افتاده باشم . ولی هر روز که میگذرد زردی این دوری بر رخساره ی برگهایم بیشتر و بیشتر پیداست و باور این زمستان سخت غمگنانه بیشتر هویدا .
نامش چه بود نمیدانم . سفر به سرنوشت ، گریز از تقدیر ، شروع فصل تازه یا پایان یک حکایت کهنه. کدام انتخاب درست تر بود ؟ به تن و روح خریدن تازیانه های تکفیر و و فرو افتادن به کنج تاریک قفس های اهالی نفرت یا  پریدن به اوج سقوط در دره های پر رنج و حسرت غربت ؟  آیا بین این دو مرگ انتخابی هست که درست لایق وصفش باشد ؟ آیا می شود نامش انتخاب نهاد ؟ دوست من می بینی حلقه ی آزادی و حق انتخاب چه راحت چنین تنگ میشود ؟ به جرم ایستادن پای یک انتخاب ؟ به پای انتخاب حق آزادی ؟
می بینی چه ساده  به جرم خانه ساختن و خانه را آباد خواستن میشوی بی خانه و آواره ی دنیا ؟
کاش میشد فریاد کنم این هنجره ی زخمی بغض آلود را تا نهیبم فرود آید بر گوشهای خرگوشان خفته در بی خیالی این زمستان سبز کش . بشنوند و لحظه ای به خود آیند و به بیداریشان  بیاندیشند لمحه ای به اندکی از رنجهای مادران فرزند داده ؛ فرزندان زندان زده ، زندانی های غربت زده . بشنوند زجه هایی که 30 سال است از  عمق سینه ی این مادر فرتوت شده از تازیانه های ستم ، که فرزندانش را فرا میخواند . ایران مادری که مدتهاست یا عزیزانش به گور میبیند یا  رنجور و سردرگریبان به کنج قفس یا توشه بر شانه راهی  جاده های بی انتهای بی سرزمینی . یا رنجور و گرسنه و بیمار ، گم و گور و افسرده در هیاهوی مردم کش روزمرگی های سیاه و ستم زده .

کاش میدانستیم و به خاطر میسپردیم اندکی از این همه رنج و گم نمیشدیم و بی تفاوت .
در این 3 هفته که از امید سبز خبری نبود  بسیاری به مهر به یاد و نگرانش بودند و پیام دادند و او را جستند . در این مدت گم کرده ای داشتم .گم کرده ام آن استرس و تلاطم و نگرانی زیبا از شناسایی شدن و هزار ترفند و حقه زدن برای پنهان  و زنده نگه داشتن امید سبز و تداوم پیامهایش . حالا ولی بی آن نگرانی ها زیر آوار آوارگی و درد دوری عزیزترین کسانم ؛ وطنم ، به شما درود می گویم و سپاس از همه پیامهای مهرتان .
به همه میگویم ، زمستان هر چه سخت تر بهارش سبز تر .
فقط ترا به خدا در این زمستان سخت  زیر کرسیهای گرم آرامشتان هنگام پوست کندن انار زندگی ؛ از آنان که روزی دست در دست هم در خیابانها شعر یاردبستانی و سرود ای ایران میخواندید یا دود سیگار در چشم پر اشکشان میدادید ، یا درهای خانه هاتان برویشان میگشادید تا پنهانشان کنید ، یا برای نجاتشان از دست دژخیم بی پروا حمله میبردید ، یا ...، یاد کنید از یاران در بند ، یاران در رنج .
کاری کنید . دست کم اندازه ی دو دست رو به خدا ...
من هم گرچه دورم و سرگردان و پریشان ؛ یادم با شماست ؛ سرم رو به آسمان ، ریشه ام هنوز در آن خاک پاک زنده است به امید سبز

 جاویدان ایران

۱ نظر: