۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

دروغ ممنوع !


این روزها سخت از  ناراستی های اطرافیان و نزدیکان رنج می برم . بیشتر از قبل . وقتی می فهمی  عزیز ترینِ کسانت  به راحتی آب خوردن  برایت نقش بازی کرده اند ،  و بدون هیچ عذاب وجدان و حق به جانب  با بی اعتنایی از کنارت عبور میکنند ، - هرچند هم که این ماجراها عادی و روزمره بنماید ! باز هم -  بسیار آشفته و پریشان و گم می شوی . حیرت که این روزها  دلها چه آسان می شکنیم و چه ساده شده برایمان "رنجاندن "  .
امروز با دوستی درد ودل میکردیم و گفتگویمان  کشید به گله های معمول این روزها  از وضع نابسمان اجتماع و  عادی شدن دروغگویی و نقش و نقابهای روزمره ی مردمان .  به من می گفت که  خیلی حساس و ریز بین شده ام  و این مرا به بدبینی کشانیده وگرنه جامعه ی ایران همیشه همینطوری بوده است !  
ولی من موافق این گفته نیستم . به یاد دارم دوران گزار سخت نسل خود را از کودکی تا نوجوانی و  جوانی . به یاد دارم روزهایی که در خانواده و مدرسه و جامعه  با همه کمبودها و دشواریها و بلایا ، دلها حرمت داشت و رنجاندشان کراهت   و مهربانی و راستی در میانمان فراوان بود . 
سه سال و نیم قبل هم در وبلاگم ( که بعدها اعدام شد! ) درگفتاری مفصل در باره ی رواج عجیب و لجام گسیخته ی دروغ در جامعه سخن گفتم و خیلی ها نهیبم زدند که در نقدم به اخلاق اجتماعی تندروی کرده ام  و بی مبالاتی .  در بخشی از آن مقاله نوشته بودم :
 " نشستن کسی مانند احمدی نژاد بر صندلی  ریاست جمهوری ایران ، فارغ از دلایل سیاسی ، تصادفی نیست و می تواند نشانی از ریشه های عمیق  "دروغ " و " شارلاتانیسم " در بطن جامعه ی ایران داشته باشد .تنها در جامعه ای که  دروغ گوست ، شایسته ترین فرد که  دروغ گوترین آنهاست بر مسند ریاست می نشیند !  حجم سنگین پرونده های کلاه برداری ، اختلافات خانوادگی ، دزدی ، اختلاس و ... در دستگاه قضایی – فارغ از بی عرضگی دستگاه حاکم و عواملی نظیر مذهب و قانون های تبعیض آمیز و متحجرانه - نشان از اپیدمی سرطان خطرناکی  است که ارزشهای اخلاقی و فرهنگ معنوی یک جامعه را به سرعت به بستر مرگ می کشاند . " دروغ گویی " خصلتی است که مادر همه ی زشتی هاست و همزمان هم دلیل و هم معلول این سرطان است . اگرچه حاکمیت سیاسی/مذهبی  ایران نقشی تعیین کننده در ایجاد این چرخه ی باطل داشته ولی گناه اصلی بر گردن تک تک ماست که مراقبت از ارزشها و ریشه های فردیت و انسانیت خویش را در کشاکش های روزمره مان دراین جامعه ی بهم ریخته فراموش کرده  و از ارزشهای  ساده ی تاریخی ، سنتی و مذهبی و اخلاقی خودمان هم غافل مانده ایم .... "

با وجود انتقادهای وارد به آن مقاله ، یک سال بعدش دیدیم که چطور جامعه ی ایران به حسی مشترک دست یافت  و خود از این رواج عیان دروغ و ناراستی به تنگ آمد و شعار هوشمندانه  ، ساده ، پر مغز و گویای  "دروغ ممنوع "  را  به خیابانها و عرصه ی تبلیغاتی و مبارزات مدنی خود کشانید .  همگان بر ضد آفتی که می دیدند چطور جامعه را محاصره کرده عصیان کرده بودند . 

اما انگار حاکمیت دروغ با سرکوبهایش آرزوها و شعار ها و شعورهای شیرین و راستین ما را هم در کنه درونمان سرکوب کرده . افسوس که ما ایرانیان بیش از هرزمانی ارزشهای نیک و انسانی  که  از عمق وجدانمان به آنها آگاهیم و باورشان داریم را هم به راحتی برای هیچ قربانی می کنیم .  نگاهی به صفحات فیس بوک و ایمیلهایمان بیاندازیم ! پر است از جملات مثبت و حکیمانه انگار که جمعی از مسیحان و پیامبران و قدیسین ایرانی هستند فقط ! که در پهنه ی اجتماعی مجازی حضور دارند . بیشترمان حق به جانب ، راستین و  مبلغ زیباییها و ارزشها و البته گروهی سر خورده و قربانی زشتی ها و گروهی سر خوش ! اما کامپیوترت را که خاموش میکنی و سر از آن بر میگردانی رو به دنیای حقیقی  و به اولین کسی که در قلبت یا در برابرت نشسته می اندیشی یا نگاه میکنی ، چهره هایی در پس نقابها می بینی از جنس دیگر .  آدمیانی که بیشتر آنان  در ترافیک " تهاجم " و " نیرنگ " هر از گاهی  بی مهابا   و بی ملاحظه از هم سبقت می گیرند . شگفت آنکه همدیگر را هم در پس نقابها بیشتر می پسندیم و دوست تر داریم !   اضافه کنید خود فریبی و خود سانسوری مفرطی که بعنوان وجهه ی پنهان و مظلومانه ی " دروغ "  در میان همه ی ما  بطور فزاینده ای  رواج پیدا کرده ...

 دوست فرهیخته ای می گفت ، بارز ترین فرق رانندگی در ایران و غرب این است که در غرب همه مراقب هستند که به کسی نزنند ولی در اینجا همه مراقبند که دیگری بهشان نزند ! برای همین هر کدام از ما  آن " دیگری " برای کسی دیگر میشویم و اینگونه همه به هم میزنیم  !  همین معنی را شما تسری دهید به دیگر عرصه ها و مفاهیم اجتماعی ...

از شما پوزش میخواهم ؛ شاید نمی بایست از تجربه ی تلخ  شخصی خودم به چنین بدبینی حادی دچار شوم و آنرا تعمیم دهم  . امیدوارم شما در زندگی و روزگار خود احساس و تجربه ی مشابهی نداشته باشید که وادارتان کند به چنین نق زدن هایی و آرزو میکنم آنقدر تجربه های خوب و دلایل کافی داشته باشید که بتوانید با تمام قوت با این نبشته ی من در قلب راستین  خود به مخالفت برخیزید . 
البته این را هم بگویم که با همه ی اینها من هنوز هم  به سبزی  جوانه های امید معتقدم  . چون ما ایرانیان جماعت عجیبی هستیم در جمع کردن اضداد ! در کنار آفتها و دردها و عیب های تاریخی بسیار ، هزار خصلت نیک هم داریم که  توانسته ما را هنوز کنار هم نگه دارد . ارزشهایی که  باید بیش  از پیش بیدارشان کنیم و بکارشان بندیم . سرانجام بخش اهورایی مان بر این دیوهای درونمان خواهد شورید و پیروز خواهد شد .   و آن روز ، روز پیروزی بر دیو عظما هم خواهد بود . 

چه با من موافق باشید یا نباشید ، ولی با من در این نیایش بی ضرر همراه شوید : 

پروردگارا
راستگویی
را دوباره
 به ما ایرانیان
یاد بده


از کسی که بهانه ی  رنجشم و این دل نبشته شد سپاسگذارم 

 

۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه

گزارش 25 بهمن ، سیل سبز در رگهای آزادی

سلام

به رسم وظیفه ، همونطور که دعوت میکنیم شما رو به شرکت در حرکتهای جمعی ، گزارشی هم از مشاهدات خودم در مورد راهپیمایی سکوت 25 بهمن تقدیم می کنم :


اول این رو بگم که من واقعن خوشحالم . واقع بینانه میگم ، تجمع دیروز دوباره جنبش رو بیدار و چهره ی شهر رو سبز کرد ، درست مثل بعضی روزهای  سال 88 . در سال 88 هم به خصوص حد فاصل نماز جمعه ی هاشمی و روز 13 آبان و عاشورا ، تجمعات زیادی بود که با حضور پررنگ مردم برگزار شد و به شعار و یا درگیری نرسید . ولی تمام چهره ی شهر امنیتی بود و جمعیت خیلی زیادی تو خیابونها نیروهای امنیتی رو کلافه و سردرگم می کرد .
دیروز هم همینطور بود ، مثل 16 آذر 88 و یا روز مراسم تحلیف ا.ن .
جمعیت واقعن زیاد بود . نمی تونم آماری رو همینطوری بگم . ولی تصور کنید که یک طرف پیاده روی سراسر خیابون انقلاب بطور کامل مملو از جمعیت بود . پیاده روی مقابل هم به خصوص حد فاصل چهارراه کالج تا میدون انقلاب جمعیت زیاد بود .
خیلی ها هم با ماشین اومده بودن و طرح ترافیک سبز واقعن بطور کامل اجراشد . خیابون انقلاب که بطور کامل قفل شده بود به خصوص تا چهارراه ولی عصر . . مسیر های منتهی به خیابون انقلاب هم ترافیک سنگین داشت و قفل شده بود .
نیروهای امنیتی نبش تمام چهارراهها مستقر شده بودند . هم لباس فرمی ها و هم لباس شخصی ها . اتوبوسهایی رو که پر از نیروهای امنیتی بود هر چندصدمتر توی خیابون مستقر کرده بودند تا در صورت لزوم وارد عمل شن . جلوی دانشگاه تهران بطور کامل بسته شده بود و نیروهای بسیجی و گردان عاشورا مستقر بودن . باید نگاههای تحقیر آمیز و خنده
های مضحک مردم به اونا و دودوی فرار نگاههای این برادران عرزشی رو می دید .  

نکته ی دیگه ، حضور سنگین جمعیت توی ایستگاههای اتوبوس و داخل اتوبوس ها بود .بدون اغراق توی همه ی ایستگاههای اتوبوس سه برابر ظرفیت همیشگی آدم وایساده بود و بیشتر جمعیت به خصوص به خاطر سردی هوا داخل اتوبوسها سوار میشدن و ایستگاههای بعدی پیاده میشدن . اتوبوسها توی خیلی از ایستگاهها اجازه ی توقف نداشتن . راه پیمایی اتوبوسی هم طبق برنامه انجام شد.
اما مهمترین نکته ، آشنایی نگاهها و حضور شاد و پر خنده ی مردم در کنار هم بود . همه می دونستن چه خبره و با جک و متلک و خنده و شوخی کنار هم قدم می زدن . همه خوشحال بودن . هوا سرد بود و صورتها و نوک بینی ها از سرما قرمز شده بود . ولی دلا گرم بود و انرژی عجیبی رو میون جمعیت حس میکردی . من از هرکس پرسیدم همین حس رو تجربه کرده بود . به تقاطع ها که می رسیدن ، همه عمدن پشت چراغ عابر وای میستادن تا جمعیت زیاد بشه . یهو یه توده ی بزرگ از جمعیت دو سر تقاطع وصال منتظر میشدن چراغ سبز شه یا ماشینا رد شن .امنیتی ها کلافه میشدن و هشدار میدادن که زود رد شین . و همه با خنده به رعایت قانون و رد نشدن از چراغ قرمز اشاره میکردن ..

از ساعت شش و نیم به بعد از جمعیت پیاده رو ها کم شد و لی هنوز شلوغی و غیر عادی بودن وضع کاملن روشن بود . ترافیک اما تا ساعت 8 و نیم هم ادامه داشت . ترافیک به تمام خیابونها و اتوبانهای تهران کشید و تا ساعت 9 و نیم شب ترافیک سنگین تو تمام اتوبانها و خیابونها برقرار بود .من خودم ساعت 8 تا 9 توی ترافیک بودم ولی دوستان توی چند تا محله بهم گفتن ، صدای سوت و سرو صدا رو حدود ساعتهای 8 ونیم شنیدن . توی مرکز شهر صدای شعار هم زیاد بوده .
دوستانم و بعضی از سایتها خبر میدن که تعدادی هم دستگیر شدن . من ون های زیادی رو دیدم که حاشیه ی خیابون پارک بود ولی شخصن خودم دستگیر شدن کسی رو ندیدم .

از ایمیلهایی هم که اعضای گروه برام فرستادن بجز یک مورد خبر درگیری و دستگیری دریافت نکردم . بجز یک مورد که دوست عزیزی با کمال تاسف خبر از انتقال 17 نفر از جمله مجید عابدین زاده (از شکنجه شدگان کهریزک ) به زندان اوین دادند .


بعضی از سایتهای سبز خبر دستگیری ها رو تایید کردند . ولی من با توجه به تجربه های قبلی وفضای دیروز خیلی امیدوارم که بیشترشون خیلی زود بعد از یک سوال و جواب مختصر یا در نهایت یکی دوشب بازداشت به لطف خدا آزاد بشن . برای همشون حفاظ و پناه الهی رو آرزو می کنم .


دیروز احساس می کردم حکومت اصلن دلش نمی خواست که کار به درگیری برسه . این هم یک موفقیت و پیشرفت بود . بر خلاف روال قبل هیچ کاری نمی کردن مردم تحریک بشن تا کار به حتی جنگ و گریز های مقطعی و سرو صدا و سوت و جیغ مردم برسه . هرچند در چندین مقطع تو ایستگاههای اتوبوس و یک بار هم سر وصال و یک بار هم سر چهارراه ولی عصر این اتفاق افتاد و شعار های پراکنده ای هم داده شد . ولی در مجموع اونها هم دنبال آرام برگزار شدن و مدارا بودن . تو این وضعیت منطفه و بخصوص سوریه معلوم بود دلشون نمیخواست که یک خبر درگیری از ایران بطور چشمگیری توی دنیا منتشر شه .


خلاصه دیروز همه موفق شدن ، چهره ی اعتراضی رو بعد از مدتها به شهر برگردونن . عاقلان دانند که معنی این فضای امنیتی و حضور مردم چی هست !

به نظر من این یک موفقیت بود و باعث شانتاژ روحی خیلی ها شد . . من وقتی شنیدم شب قبلش بند 350 اوین بلند شعار مرگ بر دیکتاتور و یا حسین میر حسین دادن و اون بیانیه ی شجاعانشون رو از داخل زندان برای ماها خوندم ، دیگه دلیلی نمی بینم برای پاسخ دادن به کسانی که میگن جنبش مرده یا فروکش کرده نمی بینم . تاریخ در مورد این روزها بسیار خواهد نوشت . اما در اینکه باید شور و شعور اجتماعی رو تقویت کرد و تحرکات بیشتری رو سازمان دهی کرد تا کشور به اعتدال و عقلانیت برگرده هم تردیدی ندارم . به خصوص با توجه به وضع بحرانی ایران و زمان بسیار اندکی که تا حادثه ی سرنوشت ساز آخر باقی مونده و همه باید تلاش کنیم این حادثه کم هزینه ترین برای ایران و ایرانیان باشه .
تو یک مقاله ی جداگونه دلایل و موفقیت ها و درسهای این رویداد مهم رو از دیدگاه خودم به زودی منشتر خواهم کرد .
در ضمن من از شهرستانها خبر زیادی دریافت نکردم . اطلاع دقیقی هنوز به دستم نرسیده .
دست و پای تک تک اونهایی که دیروز به نوعی حضور داشتن و باعث امید و شادی و افتخار ایران شدند رو می بوسم

 

پایدار باشید
پاینده ایران

۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه

همه می آیند ، تو هم بیا

 

مدتهاست که دستهای هم را گم کرده ایم 

هر کدام از ما به دلیلی ، بغض ها را فروخوردیم و دو سال دم نزدیم . در خیابان نگاههایمان با هم حرف میزد و آشنایی های خرداد 88 را در چشمان هم جستجو می کردیم ولی دستهای مشتاقمان  دوباره به هم گره نمی خورد .
حالا وقت موشکافی این سکوت غمبار نیست و همه می دانیم چه در این مدت بر ما و دین و میهن گذشته . 

خواستم دلیل بیاورم که باید رفت .. دیدم نیازی نیست .سخت است  دلیلی برای نرفتن پیدا کرد .  

در گذر تاریخی و ناگزیر ما به سمت آزادی و رهایی ،حضور دیگری از پیوند دستهای متحد و گلوهای پر فریادمان نیاز است  . 

از هرکه پرسیدم گفت بیست و پنج بهمن به خیابان می رود . من هم . تو هم بیا . به این بیاندیش که تو همه کسی . تو که باشی همه هستند . 

" هراس و عدم اعتماد به نفس در گوشه گوشه ای این اقتدار پوشالی لاتهای حاکم موج می زند. این درخت را آفت هایی از جنس خودش از درون خورده و شوهای تلویزیونی و مطبوعاتی شان جز بزک کردن عروسی پا به سن گذاشته نیست!  "
 اکنون وقت حضور ماست.
وعده ما روزی که اعتبارش را از صلابت قدم های تو می گیرد و با تمام قدرت به تاریخ ایران می دمد . ایران ، سرزمینی که مال ماست و بر ماست تا مال ما بماند .
به یاد همراهان سبز که به پای آرمان ها و وعده هاشان ماندند و یکسال از حبسشان گذشت . به یاد محمد مختاری و صانع ژاله شهدای 25 بهمن 89 و صدها شهید دیگر ، به یاد اکبر امینی که با فریادش بر سر خفقان از فراز جرثقیل ، شهامت را در جان 25 بهمن دمید . به یاد هزاران همراه زندانی و زجر کشیده مان 
 ....
بیا هراسمان را از هم بگیریم  که قدرت ما در کنار هم بودن است