این روزها سخت از ناراستی های اطرافیان و نزدیکان رنج می برم . بیشتر از قبل . وقتی می فهمی عزیز ترینِ کسانت به راحتی آب خوردن برایت نقش بازی کرده اند ، و بدون هیچ عذاب وجدان و حق به جانب با بی اعتنایی از کنارت عبور میکنند ، - هرچند هم که این ماجراها عادی و روزمره بنماید ! باز هم - بسیار آشفته و پریشان و گم می شوی . حیرت که این روزها دلها چه آسان می شکنیم و چه ساده شده برایمان "رنجاندن " .
امروز با دوستی درد ودل میکردیم و گفتگویمان کشید به گله های معمول این روزها از وضع نابسمان اجتماع و عادی شدن دروغگویی و نقش و نقابهای روزمره ی مردمان . به من می گفت که خیلی حساس و ریز بین شده ام و این مرا به بدبینی کشانیده وگرنه جامعه ی ایران همیشه همینطوری بوده است !
ولی من موافق این گفته نیستم . به یاد دارم دوران گزار سخت نسل خود را از کودکی تا نوجوانی و جوانی . به یاد دارم روزهایی که در خانواده و مدرسه و جامعه با همه کمبودها و دشواریها و بلایا ، دلها حرمت داشت و رنجاندشان کراهت و مهربانی و راستی در میانمان فراوان بود . سه سال و نیم قبل هم در وبلاگم ( که بعدها اعدام شد! ) درگفتاری مفصل در باره ی رواج عجیب و لجام گسیخته ی دروغ در جامعه سخن گفتم و خیلی ها نهیبم زدند که در نقدم به اخلاق اجتماعی تندروی کرده ام و بی مبالاتی . در بخشی از آن مقاله نوشته بودم :
" نشستن کسی مانند احمدی نژاد بر صندلی ریاست جمهوری ایران ، فارغ از دلایل سیاسی ، تصادفی نیست و می تواند نشانی از ریشه های عمیق "دروغ " و " شارلاتانیسم " در بطن جامعه ی ایران داشته باشد .تنها در جامعه ای که دروغ گوست ، شایسته ترین فرد که دروغ گوترین آنهاست بر مسند ریاست می نشیند ! حجم سنگین پرونده های کلاه برداری ، اختلافات خانوادگی ، دزدی ، اختلاس و ... در دستگاه قضایی – فارغ از بی عرضگی دستگاه حاکم و عواملی نظیر مذهب و قانون های تبعیض آمیز و متحجرانه - نشان از اپیدمی سرطان خطرناکی است که ارزشهای اخلاقی و فرهنگ معنوی یک جامعه را به سرعت به بستر مرگ می کشاند . " دروغ گویی " خصلتی است که مادر همه ی زشتی هاست و همزمان هم دلیل و هم معلول این سرطان است . اگرچه حاکمیت سیاسی/مذهبی ایران نقشی تعیین کننده در ایجاد این چرخه ی باطل داشته ولی گناه اصلی بر گردن تک تک ماست که مراقبت از ارزشها و ریشه های فردیت و انسانیت خویش را در کشاکش های روزمره مان دراین جامعه ی بهم ریخته فراموش کرده و از ارزشهای ساده ی تاریخی ، سنتی و مذهبی و اخلاقی خودمان هم غافل مانده ایم .... "
با وجود انتقادهای وارد به آن مقاله ، یک سال بعدش دیدیم که چطور جامعه ی ایران به حسی مشترک دست یافت و خود از این رواج عیان دروغ و ناراستی به تنگ آمد و شعار هوشمندانه ، ساده ، پر مغز و گویای "دروغ ممنوع " را به خیابانها و عرصه ی تبلیغاتی و مبارزات مدنی خود کشانید . همگان بر ضد آفتی که می دیدند چطور جامعه را محاصره کرده عصیان کرده بودند .
اما انگار حاکمیت دروغ با سرکوبهایش آرزوها و شعار ها و شعورهای شیرین و راستین ما را هم در کنه درونمان سرکوب کرده . افسوس که ما ایرانیان بیش از هرزمانی ارزشهای نیک و انسانی که از عمق وجدانمان به آنها آگاهیم و باورشان داریم را هم به راحتی برای هیچ قربانی می کنیم . نگاهی به صفحات فیس بوک و ایمیلهایمان بیاندازیم ! پر است از جملات مثبت و حکیمانه انگار که جمعی از مسیحان و پیامبران و قدیسین ایرانی هستند فقط ! که در پهنه ی اجتماعی مجازی حضور دارند . بیشترمان حق به جانب ، راستین و مبلغ زیباییها و ارزشها و البته گروهی سر خورده و قربانی زشتی ها و گروهی سر خوش ! اما کامپیوترت را که خاموش میکنی و سر از آن بر میگردانی رو به دنیای حقیقی و به اولین کسی که در قلبت یا در برابرت نشسته می اندیشی یا نگاه میکنی ، چهره هایی در پس نقابها می بینی از جنس دیگر . آدمیانی که بیشتر آنان در ترافیک " تهاجم " و " نیرنگ " هر از گاهی بی مهابا و بی ملاحظه از هم سبقت می گیرند . شگفت آنکه همدیگر را هم در پس نقابها بیشتر می پسندیم و دوست تر داریم ! اضافه کنید خود فریبی و خود سانسوری مفرطی که بعنوان وجهه ی پنهان و مظلومانه ی " دروغ " در میان همه ی ما بطور فزاینده ای رواج پیدا کرده ...
دوست فرهیخته ای می گفت ، بارز ترین فرق رانندگی در ایران و غرب این است که در غرب همه مراقب هستند که به کسی نزنند ولی در اینجا همه مراقبند که دیگری بهشان نزند ! برای همین هر کدام از ما آن " دیگری " برای کسی دیگر میشویم و اینگونه همه به هم میزنیم ! همین معنی را شما تسری دهید به دیگر عرصه ها و مفاهیم اجتماعی ...
از شما پوزش میخواهم ؛ شاید نمی بایست از تجربه ی تلخ شخصی خودم به چنین بدبینی حادی دچار شوم و آنرا تعمیم دهم . امیدوارم شما در زندگی و روزگار خود احساس و تجربه ی مشابهی نداشته باشید که وادارتان کند به چنین نق زدن هایی و آرزو میکنم آنقدر تجربه های خوب و دلایل کافی داشته باشید که بتوانید با تمام قوت با این نبشته ی من در قلب راستین خود به مخالفت برخیزید .
البته این را هم بگویم که با همه ی اینها من هنوز هم به سبزی جوانه های امید معتقدم . چون ما ایرانیان جماعت عجیبی هستیم در جمع کردن اضداد ! در کنار آفتها و دردها و عیب های تاریخی بسیار ، هزار خصلت نیک هم داریم که توانسته ما را هنوز کنار هم نگه دارد . ارزشهایی که باید بیش از پیش بیدارشان کنیم و بکارشان بندیم . سرانجام بخش اهورایی مان بر این دیوهای درونمان خواهد شورید و پیروز خواهد شد . و آن روز ، روز پیروزی بر دیو عظما هم خواهد بود .
چه با من موافق باشید یا نباشید ، ولی با من در این نیایش بی ضرر همراه شوید :
پروردگارا
راستگویی
را دوباره
به ما ایرانیان
یاد بده
از کسی که بهانه ی رنجشم و این دل نبشته شد سپاسگذارم