۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

مرگ و قتل ؛ جنبش زندگی



رییس سازمان پزشکی قانونی دلیل  مرگ ستار بهشتی ، کارگر وبلاگ نویس را  "طبیعی " اعلام کرد و این جنایت را از مرتبه ی حقوقی "قتل " به " مرگ مشکوک "  کاهش داد . یکی دو نفر از متهمین با وثیقه ی 50 میلیون تومانی  و چند تن دیگر بدون وثیقه آزاد شدند و تعدادی از آنها  که در پلیس فتا و ارتش سایبری لقمه می زنند ، در دنیای مجازی با سر بالا و سینه ی ستبر دوباره ظاهر شدند و به احتمال زیاد همین الان ، پوزخند زنان لنگ روی لنگ انداخته و دارند همین مطلب را در وبلاگ من می خوانند.  همین "طبیعی " بودن برخی امور است که  وادارم کرد نکاتی را خطاب به خودمان ، حاکم اوزما وخام شدگان و  ذوب شدگان دربار ولایت  یادآور شوم .
برخلاف دیگر دوستان مخالف و منتقد که دادشان از این اظهار نظر به شدت کارشناسانه و پزشکانه ی  ریاست محترم پزشکی قانونی درآمده ، من این رای ایشان را بسیار حکیمانه ، مسئولانه  و درست ارزیابی میکنم .
به نظر من کاملن طبیعی است که در قوه ی قضاییه ی جمهوری اسلامی یک وبلاگ نویس به جرم اظهار نظرات و انتقاداتش در فضای مجازی و در وبلاگی که سر جمع خوانندگانش از 200 نفر تجاوز نمیکرد دستگیر بشود و برایش 200 میلیون تومان وثیقه بگذارند ( احتمالن یک میلیون تومان به ازای هر خواننده ی وبلاگش ) و از ظن این که مبادا به فرض محال هم بتواند آن را تامین کند و خدای نکرده  آزاد شود حتی به خانواده اش خبر ندهند که وثیقه را آماده کنند و در عوض او را بکشند و به خانواده برای تهیه ی قبر اطلاع بدهند . در همین حال "طبیعی"  است که ضاربین و متهمین به قتل ستار که 200 میلیون وثیقه اش بود ، بعد از 2 روز بازجویی خیلی نرم ، فقط 50 میلیون تومان وثیقه اشان  باشد ( احتمالن قاضی پرونده در این مورد از رافت اسلامی استفاده کرده چون میدانسته دستمزد ده ماه جاسوسان فضای سایبری و بازجویان فتا همین مقدار است و توان پرداخت ندارند ) .  
نظامی  که در آن نخست وزیر دوران دفاع مقدس  ، کاندید ریاست جمهوری ای که هفت خان نظام را لابد طی کرده و  کسی است که به دوران طلایی امام و آرمانهای انقلاب اعتقاد دارد و میلیونها هوادار به امید اصلاح و تغییر گرد او را گرفته اند ، با وقاحت تمام ،   بدون محاکمه و  بدون حتی اتهام و حکم بازداشت و حتی توضیحی ( مگر یاوه ها و دروغهایی که لابد شرعی هم هست )  زندانی میشود و همین اتفاق برای نایب امام و جانشین رهبری نظام  سالها پیشترش رخ داده و  اینها همه  فقط به دلیل اعتراض و انتقاد و "گفتن " گوشه ای از حقایق و حرفهای دل مردمان  بوده ؛  چرا کشته شدن یک کارگر بینوا به همین جرم باید غیر " طبیعی " باشد . خدا را شکر زورشان به کشتن آنها نمی رسد ولی به ستار و امثال ما  که می رسد .
یا مگر فراموشمان شده در دهه ی 60 شوراهای سه یا چهارنفره ی منصوب رهبری و دستگاه قضایی زیر فرمان او هزاران ( به روایتی سه هزار تا هفت هزار)  زندانی سیاسی که در حال طی کردن حکم زندانشان بودند را ناگهان با حکم فقاهتی و حکومتی به چوبه ی دار و دیار عدم سپردند . همین روزها سالگرد قتل فجیع داریوش فروهر و همسرش است که در منزلشان به بدوی ترین روشهای جنایت ،   کشته و  بدنشان تکه تکه شد . جرمشان چه بود و قاتلین کجایند  ؟ کسی نفهمید چرا که سران نظام در همان زمان آنان را نه دشمنان نظام بلکه " دوستان قهر کرده " و "میهن پرستان نادان " تلقی کرده بودند . پس جرمشان فقط میتوانسته قهرشان باشد یا وطن پرستی اشان .
 چند سال پیش سعید حجاریان نخبه ی نظام ، تئوریسین انقلاب و مشاور آیت الله خمینی که حالا تئوریسین اصلاحات در انقلاب شده بود  در روز روشن در خیابان گلوله به مغزش شلیک میشود و ضاربش که از نیروهای ولایی است و حکم شرعی یا همان دستور قتل را را از یک آیت الله دریافت کرده بود بدون تنبیه آزاد میشود . اضافه کنید مرگ "طبیعی " سعیدی سیرجانی  را در زندان ، یا قتلهای زنجیره ای که پرونده ی به آن بزرگی با آن همه قربانی اش بازنشده به محاق رفت . یا قتل فاجعه بار مخالفان در خارج از کشور که برخی قاتلین پس از معامله های سیاسی با غرب آزاد میشوند و همچون قهرمان در بازگشت از کشور از آنان استقبال رسمی می شود و پاداش ها دریافت میکنند . نزدیکتر در حوادث 18 تیر 78 و جریان حمله ی وحشیانه  به کوی دانشگاه که اشک آقا را هم  درآورد و ایشان حتی حاضر شدند جان ناقابلشان را در گروی آبروی خدشه یافته ی نظام بگذارند ، در نهایت یک سرباز وظیفه به جرم دزدیدن ریش تراش تنبیه شد و پرونده بستانده شد .
خیلی از این پرونده ها داریم که حتی باز نشد و در سکوت ، انسانهای زیادی در قبرستان فراموشی دفن شدند و بسیاری از جنایتهایی که از سر پیگیری و حساسیت جامعه و یا بی مبالاتی قاتلان و عاملان تابلو شد و پرونده برایشان باز شد و بعد با تحمیر و تحمیق جامعه  و با به سخره گرفتن قوانین فقهی و مدنی و شارموتی بازی دستگاه قضا بستانده شد .باز هم نزدیکتربیاییم ،  همین سه سال پیش  وقتی پسر مشاور اعظم نظام در کهریزک به همراه جوانان نازنین  بی نام و نشان دیگری در رخدادهای 88 با تزریق بطری و" مننژیت " به زور و کاملن  "طبیعی " مردانده میشوند و باز رسوایی به بار می آید و سبب میشود  اشک "مظلومیت " آقا از "جان ناقابلش " در راه نظام سرازیر گردد ولی همچنان  قاتلینشان به علو درجات در دستگاههای نظام میرسند ، این چه انتظار بیهوده ای است که مرگ یک جوان گمنام کارگر که دیپلم  هم نداشته را "قتل " بخوانند و "غیر طبیعی " بدانند  (این جمله را به کنایه  از نگاه حاکمان گفتم . روح بلند او شاد باشد که خفت خفتن و دم بر نیاوردن را نپذیرفت و خونش را در کالبد مرده ی جامعه ی مدنی ایران دمید  و بی شک برگزیده  و جاوید در ذهن ایرانیان باقی خواهد بود )   .
و طبیعی است که ریاست پزشکی قانونی به سوگند پزشکی اش هم عمل نکند و با دلایل یاوه قتلی را مرگ جلوه دهد . در این کشور نه رهبر به سوگند قانون اساسی اش عمل میکند ، نه ناظرین او در مجلس خفتگان منصوب خود او به وظایف الکی اشان . نه رییس جمهور قلابی اش به سوگندش در قبال منافع ملی و ملت ایران پایبند است  و نه نماینده های مردم (بخوانید رهبری ) در مجلس به ظاهر اسلامی . هیچکس در هیچ شرایط برای هیچ فاجعه یا اشکالی مسئول و پاسخگو نیست و همه تقدس و عصمت خود را با مراتبی از اصل ولایت ارث گرفته اند و مردم چه کاره اند که پاسخ بخواهند . همه چیز در این نظام از جمله  جمهوریت ، اسلامیت  ، قانون اساسی و قوای سه گانه   فکاهی و کاریکاتوری  است و شعاری و صوری  و به نحو تهوع آوری مسخره و چندش . چه انتظاری می شود از دستگاه قضای چنین سیستمی  داشت .  
آری ؛ سالهاست که ثابت شده این  "طبیعی"  است که در این نظام  هزینه ی  "گفتن"  بیش از  "کشتن"  باشد . جریمه ی گفتن "مرگ" باشد و کشتنِ  "صدا " شایسته ی  پاداش  .
من  اظهار نظر رسمی  ریاست پزشکی قانونی را که آگاهانه بر زبان میراند ، یک اعتراف می دانم . ایشان با اذعان زیرکانه به  مرتبه ای که نظام از حقارت و عصبیت فرو افتاده   ، با ظرافت  این حقیقت  را به ما یاد آور میشوند که  : " در این نظام مرگ  ستار بهشتی طبیعی است  " یا ساده ترش اینکه : " در این نظام اصولن مرگ طبیعی است ! "  .
و راست هم می گوید . سندش هم همه ی آمارها از بیماریها و تصادفات و صوانح و پارازیت و نحوه ی مراقبت از آسیب دیدگان بلایای طبیعی گرفته تا کشتگان اعتراضات مدنی و زندانیان عقیدتی و اعدام های سیاسی و غیر سیاسی که نه توسط دشمنان قسم خورده که توسط خود حاکمان منتشر میشود . یک نگاه به روزنامه ها و آرشیو خبرها از سال اول انقلاب تا حالا بیاندازیم . هفته ای نبوده خبر از کشتار و شهادت و مرگ و جنگ و شکنجه و دستگیری و بازجویی نبوده باشد . خودی و غیر خودی یا در آن جبهه ی مرزی یا دراین جبهه ی درون مرزی ، برون جناحی و حتی درون جناحی کشته شدند و میشوند و خواهند شد .
و حقیقت  مهم دیگر این که  من و شما فارغ از هر تفکر و گرایش فکری و مذهبی و قومی و سیاسی ، همین یک دلیل را  اساسی ترین مبنای مخالفت خود با چنین نظامی  می دانیم ،  یا شایسته است که بدانیم . برهانی که به تنهایی کفایت میکند تا با تمام وجود و در کنار هم به همه ی ارکان این نظام مرگ آور  "نه" بگوییم .
حکومتی  که به جان شهروندانش هیچ بهایی نمی دهد و هیچ احترامی  و مسئولیتی برای ابتدایی ترین حق انسان یعنی "زندگی " قایل نیست ، از هر سنخ و هر "ایسم"  و از هر مذهب و از هر گرایشی که باشد ، امروزه از نظر بیشتر مردمان  مطرود است . و این مبنایی ترین پیامی است که ستار بهشتی ها بر آن جان فشاندند و باید آن را بارها فهمید و بارها فریاد کرد .
حاکمان ، طرفداران یا مزدوران حکومتی  که در آن  مرگ و کشتار " طبیعی" است ؛  اگر فکر میکنند  که برای مردمان هم ، مرگ  آدمیان از هر صنف و عقیده و قومیتی  "طبیعی "  شده و  خبر کشته شدن هموطنانشان می شنوند و سری تکان می دهند و دیر یا زود فراموششان میشود،  سخت در اشتباهند . "زندگی " موهبتی  است که جان هیچ انسانی  ، سلب کردن حق آن را از کسی ،  آن هم از بهترین فرزندان این مرزو بوم بر نمی تابد و فراموش نمی کند، حتی اگر امروز قامت و کرامت انسانی امان زیر بار سنگین روزگار تیره ای که شما برایمان ساخته اید خمیده باشد و گلوهامان نای فریاد برآوردن نداشته باشد .
 برای همین است که پس ازسالها دروغ و فریب و پنهان کاری ، پرونده های کشتارهای دهه ی 60 و شهیدان جنگ تحمیل شده از بی درایتی های شما که هزاران جوان نازنین این سرزمین را از حق زیستن ، و ایران را از حق داشتن آنها محروم کرد گشوده شده است و نسل تازه با ولع بیشتر به دنبال کشف حقیقت است و شما را در دادگاههای نمایشی و دست کم در دادگاههای وجدان و آگاهی درونی خویش محکوم میکند و آن را سینه به سینه ، وبلاگ به وبلاگ ، ایمیل به ایمیل منتشر میکنند . آری خونها ی ریخته شده به رگهای ایران باز میگردند .
این بزرگترین شکاف میان ما و شما ، ملت و حکومت است .  برای نسل ما هیچ قداستی بالاتر از قداست جان آدمیان که هدیه ی نخست خداوند به آنهاست ، هیچ حقی برتر از حق آزادانه  زیستن که هدیه ی دوم اوست ، و  هیچ اصالتی بالاتر از اصالت  "انسان " و "زندگی " نیست  .  این اصلی ترین دعوای میان ما و شما و اصیل  ترین دلیل مقاومت و مبارزه ی ما در برابر نظام "مرگ " و شیون و دل مردگی  است  . نظامی که شما بدان قداست می بخشید و از جیب و جان مردم ، ضحاک وار هزینه ی دوامش می کنید .  نسل ما نه انقلابی است و نه اهل مرگ و خشونت و تباهی  .  سیمرغی است که بالی از   شور زندگی  و بال دیگری از شعور انسانی  می سازد و ترانه ی آزادی را شادانه می سراید  و  بساط شما را با آتش آگاهی  برخواهد چید .
آری ؛  جنبش " زندگی " جنبشی سرکوب نشدنی است حتی با ابزارهای  "قتل " و  "مرگ" و "جهل " و "بردگی " .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر