۱۳۹۱ مهر ۴, سه‌شنبه

مـــــهــــــــر

"مهر"  که می رسد نمی دانی روحت را با کدام مناسبت همساز کنی . غصه ی کودکانه ی پایان سه ماه تعطیلی که در نهادت هنوز مانده ، یا شوق همان کودک برای پیوند دوباره با همبازیهای دبستانی . روح نوجوانی ات را از زیبا غم های رنگین پاییزی دریابی و اولین نگاههای عاشقانه در راه مدرسه که همنوا با  موسیقی خش خش  برگهای نیمه جان ، تپش های قلب و رنگ وروی زرد رخساره ، تو را به اولین تجربه ی گنگ از نیروی درون قلبت می کشاند ؛  یا بالغت را درگیر کنی به درک مفهموم همزمانی مناسبت روز جهانی صلح  با آغاز جنگ وطن سوز ایران وعراق ! پاییزی تحمیلی ! که وطن را چنان زرد رو کرد از ریزش زیباترین برگهای سبزش .
برگهایی که زیر چکمه های دلالان وطن فروش  هنوز فریاد خشاخش دردناکشان در بازار مکاره ی سیاست معامله میشود . سوداگرانی که می روند تا ته مانده های این مُلک خزان زده ی رو به زوال را در قمار جنگی دیگر بر باد دهند .
بگذریم . بیاید تا همراه  این شعر زیبا از مجتبی کاشانی بازهم از "مهر"  روی زیبایش را برگزینیم و از "امید "  بگوییم :

چه خوب اگر این پیام مهر را به زنجیره ی دوستان جاری و روان کنید 
مهر تان سرشار از مهر و زیبایی
امید سبز

در مجالي که برايم باقي ست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که در آن همواره اول صبح
به زباني ساده
«مهر» تدريس کنند
و بگويند خدا
خالق زيبايي
و سراينده ي عشق
آفريننده ی ماست

«مهرباني» ست که ما را به نکويي
دانايي
زيبايي
و به خود مي خواند

جنتي دارد نزديک، زيبا و بزرگ
دوزخي دارد - به گمانم -
کوچک و بعيد

در پي سودايي ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بيرون از دايره ی «رحمت» اوست

در مجالي که برايم باقي ست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که خرد را با «عشق»
علم را با «احساس»
و رياضي را با «شعر»
دين را با «عرفان»
همه را با «تشويق» تدريس کنند

لاي انگشت کسي
قلمي نگذارند

و نخوانند کسي را حيوان
و نگويند کسي را کودن

و معلم هر روز
«روح» را حاضر و غايب بکند

و به جز از «ايمانش»
هيچ کس چيزي را حفظ نبايد بکند

مغز ها پر نشود چون انبار
«قلب» خالي نشود از احساس

درس هايي بدهند
که به جاي مغز، «دل» ها را تسخير کند

از کتاب تاريخ
«جنگ» را بردارند

در کلاس انشا
هر کسي «حرف دلش» را بزند

«غير ممکن» را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسي بعد از اين
باز همواره نگويد: «هرگز»
و به آساني هم رنگ جماعت نشود

زنگ نقاشي تکرار شود

رنگ را در «پاييز» تعليم دهند
قطره را در «باران»
موج را در «ساحل»

زندگي را در رفتن و برگشتن از قله ی کوه
و عبادت را در خلقت خلق

کار را در کندو
و طبيعت را در جنگل و دشت

مشق شب اين باشد
که شبي چندين بار
همه تکرار کنيم :
«عدل»
«آزادي»
«قانون»
«شادي»

امتحاني بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
«عاشق و آگه و آدم» شده ايم

در مجالي که برايم باقي ست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که در آن آخر وقت
به زباني ساده
«شعر» تدريس کنند

و بگويند که تا فردا صبح

«خالق عشق» نگهدار شما


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر