۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

چرا می نویسم ؟



مگر آن شور و شعور شب های قبل از انتخابات ، آن امیدهای تجلی یافته در نماد سبز  ،آن هم دلی های جوشش یافته از درون جامعه ای که همه هم را میخوردند فراموش شدنی است ؟ 
مگر آن بهت مرگ آور روز بعد از کودتا ، آن خشم جوشیده از نهاد وجودها ، آن احساس سرشار از بیم و امید فراموش شدنی است ؟ 
مگر نه آنکه در واقعه ای بزرگ و  در قلب تاریخ زندگی می کنیم ؟  و میشود آیا نشستو تماشا کرد به یغما رفتن همه چیز را از جان و مال  و ناموس میهن و هم میهن ، توسط بربریت زمانه و دید و شنید  و دم بر نیاورد ؟   من اگر نامش مصلحت بگذارم تاریخ و آیندگان نامش چه خواهند گذاشت ؟ 
مگر فراموش کرده ام بزنگاههای تاریخی یکصد ساله اخیر را که سکوت  ، مصلحت اندیشی ، ترس و جزم اندیشی پدرانمان چه کرد با سرنوشت ما . 
چه هزینه های گزافی را به میراث گذاشتند آنان که در 28 مرداد تاریخی از ترس تهدید  شعبان بی مخ ها و تحمیر عمامه به سرهای  خائن ، خانه نشینی گزیدند و مصلحت. چه فراوان تر خونها و هزینه ها که در پس از دست دادن آن فرصت تاریخی در بزنگاههای دیگر چون انقلاب جنون آمیز 57 و جنگ تقدیمی و دیگر حوادث شوم  به ناگزیر بر ما و این سرزمین  تحمیل شد و هنوز هم  می شود . 
مگر میشود نشست و تماشا کرد هر روز این همه دروغ ، فریب ، غارت و چپاول  ملک و  دین و میهن ؛  وقاحت ، شقاوت و شارلاتانیسم سیاسی و مذهبی  را و مگر میشود خوش  خیالانه امان را در خانه نشستن دید وقتی صبح تا شام خان  و خانه را با غارت ثروت و فرهنگ و  اخلاق و دین و سنت و ملیت و شور و شعور من  و تو از همه چیز تهی میکنند ؟  از همه چیزمصیبت بار تر آن که عادتمان شده و عادتمان داده اند به این همه مصیبت  ! سر در گریبان داریم و به کار خویش مشغولیم و نگاه و وجدانمان را برای دیدن و فهمیدن نیز به غارت برده اند . فریادمان که هیچ سکوتمان را نیز علامت ممنوع می زنند .  
مگر میشود به خون قلتیدن جوانانمان ، زجه های مادرانمان ، شکنجه های عزیزانمان در بند اهریمنان ، آنانی  که برای من و تو و برای طلب و پرسش  از اندک حقوقشان برخاسته بودند و خیزیده اند دیده باشم و فراموشم شده باشد ؟
مگر میشود یادم رفته باشد آن احساس زیبا و سرشار را  وقتی که با تو  ، با همان ها که رفتند یا دربند دژخیمند هم صدا بودیم و پس از سالها جدایی در هجوم آن همه  هراس و گلوله ، چه زیبا   امید و آرام و امنیت و قدرت  با هم  بودن را  تجربه می کردیم . 

برای تو  هموطن که تار و پود همیم می نویسم . برای تو که خسته و افسرده ، رنجور از این همه زخم نشسته ای و تماشا میکنی . فردای آزادی خواهد آمد دیر یا زود همه از آن بهره ها خواهیم برد و برای فرزندانت از این روزها قصه ها خواهی گفت . غمگین و آزرده نشسته ای  و باز هم هراست را در امن خانه و با مشغولی نان شب  پنهان میکنی . 
هراسان و نا امید نباش . شهامت "اندیشیدن " را در وجودت و شعله ی فروزان "امید سبز"  را جایگزین هراس و نا امیدی کن . اگر زبانی برای گفتن ، قلمی برای نوشتن ، رمقی برای فریاد کردن نداری ، چشمان پاک بین و ذهن راست اندیشت را تیز کن که روشنایی نورش  خود هزاران تیر بلاست برای ضحاک تاریک باور زمان که  سالهاست سیاهی میتابد و نور را  زنجیر کرده است . 

دست کم دعایت را برای سیاوشان و فریدونها و نداها و  آرش ها و اشکانها که  چشم  به یاری تو برای رهایی  دارند دریغ مکن و در سکوت کنج خانه ات  با روشنای آگاهی ، تاریکی را رسوا کن . 
می نو.یسم برای  آن جان های پاکی که در مقابل دیدگانمان از میان تن خونین خود در میان دستانمان ندای آزادی سر دادند و پر کشیدند . 
می نویسم برای آن همسنگران در بندی که هیچ شبی از فکر رنجشان سرم آسوده  بر بالین نرفت . 
همه چیز را نمیدانم ، می نویسم و میگویم تا تو هم بگویی و بنویسی و بدانم و  باهم  دردهای  مشترک را قسمت کنیم . 
می نویسم "بر یخ " از نفرتم از سیاهی . با عشق سرشارم می نویسم از همه چیز این آب و خاک و به پرسش خواهم گرفت همه ی مقدسات خود ساخته را . تا با شور این "طغیان " آرام آرام آب شود همه " یخهای نفرت " . 
خدا نگهدار تو و سرزمین همیشه جاوید و سبز مادری ام باد


مادرم در سوگ ميهن گر شبي زاري كنم 
مهر پاكم را برايت در كجا جاري كنم 
من به خاك پاك ميهن مهر مادر ديده ام 
پس كنون بايد براي ميهنم كاري كنم 
ملك دين و راي و آزادي كنون در بند شد 
گر ز خون آزاد بايستي شدن آري كنم 
ذره ذره جان من در خاك آن باليده شد 
من به شير و خاك خود بايد وفاداري كنم 
گر وطن از دست اهريمن چنين ويران شده است 
از دد ويرانگرش اعلام بيزاري كنم 
گر كه خلقي فارغ از طوفان كنون مست مي اند 
مردم سرگرم را دعوت به هشياري كنم 
اينك ار روشنگران در بند دد جان مي دهند 
بايد اين روشنگران را روز و شب ياري كنم 
گر جهانداري نمك خورد و نمكدان را شكست 
من كنون رسوا چنين رسم جهانداري كنم 
دين من با شير مادر در تنم ماوا گزيد 
بايد اندر راه دين رسم وطنداري كنم 
گر ددي با نام دين بر دار زد آيين من 
آگه آن دين كشتگان از راه دينداري كنم 
كيش من اندر پي آزادي و آگاهي است 
پس من فرياد بايد بيش بيداري كنم 







شعر از فریاد آشنا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر